الف قامت او دال
و همه هستی او در کف گودال . . .
و سپس آه که «الشّمرُ ...»
خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...»
دلت تاب ندارد به خدا با خبرم!
می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی،
تو خودت کرب و بلایی . . .
مهدی جان ...
دل که می گیرد کجا باید رفت .....؟؟؟
بهشت زهرا ....
پیش چمران .....
پیش عمو .....
چند سطر آن طرف تر
پیش پلارک . . .
عطر قبرش ؛
عجـــیب بوی قتله گاه ِ ح س ی ن را می دهد ...... !
دل است دیگر ..... !
دور از کربلا ،
هر نشانه ای را دنبال می کند . . . .
شده حتی یک سیب بردارد و دائم نفسش بکشد ...... !
پارسال که "َشب های جمعه" را می خواندند
من اشک می ریختم به خاطر "بیچاره" بودنم !!!!!
دیشب که دوباره خواندنش ،
من ,
زار می زدم به خاطر "بیچاره تر"
بودنم !!!!!!
.
کربلا فقط در یک شرایط آدم را راضی می کند !!!!
یا بروی همان جا مقیم شوی ،
یا بروی و از همان جا
دنیا را خداحافظی کنی !!!!!!!!!!
ح س ی ن ......
قل اعوذ بربِّ عاشق ها؛ ملک الناس ، الهِ عاشق ها ...
دَمی نمانده تا
نینــــوآ را
کـــــــــــــربلآء
بنامند !
مهلتی نیست
تا
حــــــــســــــــــیــــن
را
تحویل بگیرند
و
ح س ی ن
را
تحویلمان دهند !!!!!!!!!!
این شب ها ،
بهشت در لای دو انگشت ِ
حضرت ِ جـــآن
جای می گیرد !!!
می دانید ..... !
این شب ها
بر ح س ی ن ِ من ؛
ســـخــــت می گذرد ..... !
ســـخــــت . . .
سختی ای که عجین شده با
آرامشـ .... !
و فکر کنم حضرت ِ حق ؛
همیشه دنبال "این" آرامش هاست !
و آیا این دل من تاب می آورد
محرم ِ دور از کــــــربلای ح س ی ن را ..... ؟!؟
یک
بســــم الله
می گویم و آغاز میکنم !
آرامش ِ حضرت ِ جــآن
در حد خودم
به من سرایت کرده
و
قـــــــــرارم داده .... !
پرچم های مشکی اش
دل از کفم ربوده ....
و دیگر طاقت ِ صبر ندارم !
امسال ،
از آن محرم هایی ست که عجــــیب برنامه دارم برایش !
محرمی که در آن
حــــــــریم ِ حضـــرت ِ جــــــآن را دیده باشی ؛
با بقیه ی محرم ها فرق دارد یقینا ..... !
محرمی که آرامش داشته باشی و اگر
آشوبی ،
دلیلش فقط و فقط بر گردد به عـــــــــــزای پسر ِ فــــــــآطمه ،
سراسر خوشبختی ست . . . !
الحمد لله .... الحمد لله ..... الحمد لله ......
ح س ی ن ِ جـــــآن !
مآه ِ مآهت خیالم از همیشه راحت تر است !
دست هایت محرم ها از همیشه محکم تر است آقـــــــآی دلم ...
صاحب ِ شش دانگ ِ کـــــربلای دلم ....
عزیز ِ جــــآنم .... !
ح س ی ن جآن .....!
+پدر و مادرمان را صحیح و سالم تحویل گرفتیم الحمد لله :)
مرسی از همه ی رفقا که در تمام این یک ماه از وقتشان زدند تا من احساس تنهایی نکنم :)
اعضای خانواده هم که جای خود دارند :*
++نظرات پست قبلی تایید نشد و دریچه بسته شد!
با عرض پوزش از همگی :(
امروز رفتم سراغ دفتر ِ سفر ِ کربلاء ...
همان دفتری که در تک تک لحظات پُرش کردم!!
چشمم یک قسمتش را عجیب گرفت :
صدای نفس هایم بهت می رسد و
عطر سیب ِ تو به من .... !
و این یعنی زندگــــــــــی .... !
و این یعنی بهشــــــــــت ... !
نفس می کشمت ....
لای این همه چــادر مشکی!!
حست می کنم اینجا ....
وای بر من .... !
که هنوز هم باور نمی کنم دو قدم کمتر فاصله دارم با تو .... !
حق بده .... !
هر چه زیر قبه را نگاه می کنم ؛
چشم هایم راضی به دل کندن نمی شوند .... !
مرا به تکیه دادن به دیوار های حرمت در دوقدمی شش گوشه عادت داده ای ....
می ترسم .... !
می ترسم و می ترسم .... !
می ترسم .... !
از لحظه ی وداع می ترسم ....!
می ترسم زندگی دور از تو بر من سخـــــــت بگیرد .... !
می ترسم دیوانه شوم
دور از تو .... !
3شنبه....
5:30صبح....
زیر شش گوشه....
عآکف....
.
دیدی ح س ی ن .... ؟!؟
دیدی من الکی نمی ترسیدم ..... ؟!؟
تو قول دادی به من در سطر های بعدی دفتر .... !
قـــــــول دادی .... !
بسم رب العـــــــــــلی ..... !!
حالا که غدیـــــر شده .....
و من آشوبم و چرایش بمآند ..... !!!
.
.
اولین غدیری ست که می دانم
"زیر سایه ی ایوان ِ پدر بودن"
یعنی چه !!!!
اولین غدیری ست که می دانم الان پدر ،
خــــوب مرا به یاد دارد .... !
پدر !!
بی قراری هایم را به یاد داری نه ..... ؟!
پدر .... !
یادت می آید من چقدر در صحن تو بی هیچ نقابی
زار زدم .... ؟!؟
یادت می آید یک ربع تمآم دستم در پنجره های ضریحت قفل بود ... ؟!؟
من و آن دفترم را به یاد داری .... ؟!؟
همانی که زیر ضریحت تند و تند می نوشتم هنوز هم رد اشک هایم رویش مانده ..... ؟!؟!؟
پدر .... !
یادت می آید من چقدر مسجد کوفه کنار محرابت برای یتیم شدنم ضجه زدم .... ؟!؟
پدر .... !
کل عمرم را بگذار یک طرف .... !
ثانیه های عمرم را در آن سفر که ح س ی ن ؛
همسفرم بود به یاد داری .... ؟!؟
پدر جآنم .... !
تک دعای من را که از بین الحرمین شروع شد یادت هست .... ؟!؟
پدرم .... !
آن جنازه را به یاد داری در صحنت که آوردند و من کنارش نشستم .... ؟!
همانی که بی هیچ ترسی پارچه را از روی صورتش کنار زدم .... ؟!!؟
همانی که کلی حسرت خوردم به حالش .... !!!؟!
پـــدر .... !
دخترک بدت این روزها ؛
تنها دلخوشی اش شده آن جا نماز که یادی از آن سفر برای من است .... !
پدر .... !
حس بدی دارم این روز ها .... !
چرایش بماند بین خودم و خودت .... !
اما با این همه ؛
"این" غدیرت ؛
از همه برای من مبارک تر است .... !
همین که می دانم پذیرفتی ام برای در کنارت
کمیل خواندن .... !
ندبه خواندن .... !
همین دخترت را کفایت می کند .... !
همین که دستم را گرفتی من را بس است !
همین که زیر پاهایت سرم را روی دامنت گذاشتم برایم کافی ست .... !
و همین که می دانم هوایم را بیش تر از هر کسی داری بس است !!!
پدر .... !
روی مهر های حرمت ،
پارچه های بالای ضریحت ،
چفیه ی حضرت ِ آقا ،
نماز خواندن ؛
عـــــــــــالمی دارد .... !
سجاده را که باز می کنم ،
بــــــوی حرم فضای اتاق را پر می کند .... !
.
پدر جآنم ..... !
یک عمر مدیونت می مانم که نگاهت روی من خاص شد !!!!
که راهم دادی زیر ِ سایه ات .... !
که باعث شدی وقت ِ برگشتن از حرمت ،
دنیا و آدم هایش رنگ ببازند و "هدف" چیز دیگری باشد .... !
پدر .... !
من ،
اربعین
یا بعد اربعین ،
دوباره خواهم برگشت .... !
این بار
دست ِ پُر ..... !
.
.
++از کربلا که به سمت نجف می رفتیم به بابا گفتم که ای کاش می شد من نجف نیایم و همان کربلا بمانم !!!
یادم نمی رود چهره ی غم زده ی بابا را .... !
که اشکش ریخت !!!!!
حرف هایش هنوز هم قلبم را به درد می آورد .... !
عـــلی ،
سلام می کرد و جوابش را نمی دادند ..... !!!!
عــــلی ،
25 سال ،
خون جگر خورد ..... !!!!
صاحب ِکربلا ،
اگر هست ؛
از عـــلی ست ..... !!!
عـــــلی ،
همدمش چـــاه بود !!!!!
عـــلی ؛
پدر است .... !