آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

چیزی ازش نمی دانستم ...
فقط‌ یک بار، دیدم که توی چشم های ما زل زده بود و مرگ را      

برای مدافعان حرم "حق" میشمرد و خونشان را هدر می دانست ...

تمایلی به صحبت با او نداشتم ...
حرف هایش انگار زخم های دلم را ملتهب تر می کرد ...

از شنیدن حرف هایش سرم گیج می رفت ...
نه که او مهم باشد ... نه که من ندانم که حسین مهم است و دیگر هیچ ...
اما بی انصافی و جهل،هر کسی را آزار میدهد ...

دیروز،
اعلامیه ی فوتش را برایم فرستادند ...
چه کسی باور میکند دخترک ۲۰ ساله که تا دیروز ،
در مسیر انجمن دانشکده در رفت و آمد بود،
حالا با یک برق گرفتگی ِ سشوار مرگ بهش دست داده است ...

تمام دیشب داشتم دق می کردم ...
زینب میگفت
"فکر کن با چنین دیدگاهی نسبت به اسلام پرونده ات بسته بشه..."

ناراحت تمام آدم ها شدم ...
ناراحت خودم شدم ....
ناراحت بی انصافی هایم و فکر این که ممکن است درست وسط بی انصافی هایم پرونده ام بسته شود .....

میدانم که دادگاه خدا،
از حق الناسی که حق الله است ساده عبور نمیکند ...

هر‌کسی می توانست جای او باشد ...
هر کسی ...

روزگار خطرناکی است ...
کافی است ذره ای پایت سُر بخورد ... با سر به جهنم سقوط میکنی .....

.

.

+محرم خیلی زود رفتی . . . 

خیلی زود . . . 

عاکف...
۳۰ مهر ۹۶ ، ۱۴:۲۶

لنز دوربین را روی چشم هایش زوم کردم ...
فکوس را روی چشم هایش گذاشتم و هر چیز جز آن بود تار شد ....

و این عکس،
شد آیینه ی تمام نمای زندگی من ....

هر چه هست چشم های توست .....
و بقیه،
انگار که نیست .....

فقط بخند ...



++دو هفته مانده تا در هوای تو نفس بکشم دوباره ...
دو هفته مانده به تو برسم اما از همیشه دل گرفته ترم ....
و خسته تر ....
اصلا نمی دانم جانی برایم مانده که از نجف تا تو را پیاده بیایم یا نه .....؟؟
شاید محتاج آن یک قدمی ام که پدرم می گفت ...
شاید ....

عاکف...
۲۳ مهر ۹۶ ، ۱۴:۲۴

از این که چقدر تمام فکرم شده "تو" ،
فقط همین را بگویم که ذکر قنوت هایم
شده التماس برای آرامش قلب تو ...


قلبی فداک ...

نفسی فداک ...

عاکف...
۲۱ مهر ۹۶ ، ۲۲:۱۶

انقدر بغض دارم
که تمام تنم داغ کرده ....

مگر چه میکردم این ۱۱ شب که نتوانستم چشم هایم را خالی کنم ....؟؟؟

دارم با خودم چه میکنم که این حال و روز دلم شده ‌... ؟؟


کدام سمتی ح س ی ن ....؟؟؟
میخواهم به سمتت فرار کنم .....
راه را گم کرده ام ...
تنها مانده ام ...
در این وادی غربت،هیچ کس به دیگری رحم ندارد ...

عاکف...
۱۰ مهر ۹۶ ، ۲۰:۵۰
من فکر میکردم محرم که بیاید،
وقتی تمام یازده شب را زیر چادرم برایت زار بزنم؛
تمام میشوند این بغض های لعنتی ....

اما نمیدانم چرا هر شب،
با یک کوه بغض از در هیئت بیرون می آیم ...

شاید نمیخواهم این شب ها تمام شود ...
شاید می ترسم از بعد ِ این شب ها ....

شاید فکر میکنم از دستت میدهم ...

شاید همان حالی را دارم که تمام روزهایی که در کربلا بودم داشتم ....

شاید دلم نمیخواهد ازت کنده شود ...

ببین من را!!
شده ام شبیه ِ عاکف ِ در حال ِ قدم زدن زیر نخل های بین الحرمین ....
که آرامش داشتنت هست،
تشویش از دست دادنت هست ......

بند دلم،
هر شب پاره می شود ....

یک شب ،
در گوشم زمزمه کن زمزمه ی بودنت را ....
امشب که شب جمعه است ،
میخواهم فقط برای دلتنگی خودم زار بزنم ....
امشب میخواهم فقط خودم را زیر قبه ات خیال کنم ....
دورت بگردم .... یک خلوت ِ دو نفره ....
یک من باشم ... یک نگاه مهربان تو ... آغوش گرم تو ...

امشب که شب جمعه است ،
مال من باش ....
عاکف...
۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۸:۵۲

آخر تمام روضه ها ،
یک "اما" میگذارند و از خودت می خوانند ح س ی ن ...
ته ِ تمام روضه ها به تو میرسد ...
و من میگویم از روضه ی اصغر سخت تر و جانکاه تر،
روضه های توست...!
که روضه ی تو انقدر عام است،دربر میگیرد روضه ی تمام بنی هاشم و اصحابت را ....

چرا که تو،
از عباس تنها تری ...
از زینب شرمنده تری ....
از اصغر دل شکسته تری ....
از اکبر اربا ارباتری ...
از رقیه دل خون تری ...
از مسلم مظلوم تری...


و این داغ تو هیچ وقت در دل من آرام نمیگیرد ....
تا زمانی که خودم کنارت ساکن شوم ...پنجره ی خانه را به رویت باز کنم ...
و نسیم گنبدت را نفس‌ بکشم ....

عاکف...
۰۴ مهر ۹۶ ، ۰۷:۴۴

من همان گدایی ام که خودش را به در و دیوار میزند تا شاه سرزمینش را ببیند و
وقتی به او میرسد،تنها چیزی که از آن همه جلال و جبروت طلب میکند،
یک دانه پرتغال است .... !!!

و من "همین" قدر برایت دیوانه ام ح‌ س ی ن .....
.
.
یک عاشق چه میخواهد جز این که ده شب معشوقش را صدا بزند ... ؟؟؟



+مثل من زیاده...مثل تو دیگه پیدا نمیشه . . .

عاکف...
۰۲ مهر ۹۶ ، ۰۷:۲۷