ای پُر مِهر ...!
روز آخری که ساکن کـــربلاء بودم ،
دائما دنبال چیزی بودم !
لای نخل های بین الحرمین ِ ع ش ق
چیزی را جست و جو می کردم که نمی دانستم چیست !!
فقط می دانستم یک چیزی هست که باید با خودم ببرم
و اگر آن جا بماند برگشت به ایران خیلی برایم سخت می شود !!
من ؛
آخرش هم آن را نیافتم !
اما به محض رد شدن از بالای آسمان عراق ؛
فهمیدم که آن شی ء ِ جـــامانده ؛
"خــــــــــودم"
بوده !!
خودی که حالا دیگر دست من نیست و خودش را در
حـــریم ِ حضرت ِ جآن
گم کرد تا من نتوانم پیدایش کنم و برش گردانم !!!
باور نکردنی ست اما روحم حالا سرگردان شده و تا ازش غافل می شوم
در بین الحرمین پیدایش می کنم !!!
شب ها ،
با عراقی هایی که می آیند و آن جا می خوابند
پناه می گیرد !!
من ؛
تکه تکه های قلبم را لای بین الحرمین پخش کردم !
درست زیر همان قفسه های کتاب دعا که ازش گنبد به خوبی معلوم است و من همانجا یک زیارت عاشوراء به نیابت از شریف جان خواندم !
غم دوری کربلا؛
به جنون می کشد آدمی را .... !
اما من راضی ام !
راضی ام به رضای آقایی که حریمش ؛
هر شب من را مامن است !
من ؛
ح س ی ن
را عآشقم . . . !
و عاشق کاری جز فکر ِ به معشوقش ندارد !! !
ما بالاخره دانشجو شدیم !!!
توی باغ دانشگاه ما
فقط بوی گُل می آید !!!
داتنشگاهم را دوست دارم!خیلی زیاد ... !