آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

خوب اگر نگاه کنیم
هر کدام از پدر و مادر ها
به اندازه ی شنیدن یک "بابا" از زبان کودک شیرخوارشان به حسین بدهکارند ...

خوب اگر نگاه کنیم
هر کدام از همسن و سالان من
به اندازه ی یک "در آغوش پدر رفتن"
به حسین و علی اکبرش بدهکاریم ...

خوب اگر نگاه کنیم
هر کدام از والدین به اندازه دیدن کودک سه ساله یشان که "گوشواره به گوش دارد" و سر "عروسکش" را روی پا نوازش می کند ،به حسین و رقیه اش بدهکار است ....

خوب اگر نگاه کنیم
هر مادری وقت بدرقه ی فرزندش به مدرسه
به حسین و قاسم ِ بن الحسن بدهکار است ....

خوب اگر نگاه کنیم
هر کدام از ما که با هم رفیقیم ،
به اندازه ی آن لحظه ای که یکدیگر را در آغوش میگیریم به حسین و حبیبش بدهکاریم....

خوب اگر نگاه کنیم
هر همسفری به اندازه ی یک ثانیه "سر پا" دیدن همسفرش ،
مدیون حسین و زینبش است .....


خوب اگر نگاه کنیم
هر کدام از مسئولین به اندازه ی قطره قطره ی عرق پیشانی تا خـــــــــــــــــــون حنجر حسین ؛ مدیون او اند ........

که ح س ی ن اگر نبود
یزید
دودمان اسلاممان را به باد داده بود .... !! و آن وقت آن ها این جا نبودند تا قلپ قلپ از بیت المال حکومت اسلامی ما بخورند و در آخر یا ذخیره ی نظام باشند یا پول هایشان ، معوقه ..... !!!
(بگذریم....!)

خوب اگر نگاه کنیم
هر کداممان رکعت به رکعت نمازمان را مدیون حسین و سعید او هستیم....

خوب اگر نگاه کنیم
امثال ما طرماح ها
امتحانشان را در تاریخ پس داده اند ...

می ترسم از "سلیمان صرد" شدن . . .
به راستی که تاریخ ِ عاشــــــورا ،
برای هــــــــــــــر یک از ما ،
ما به ازایی دارد ..... !

و می ترسم از آن روزی که ما به ازاء خوبی نداشته باشم . . .
حتی به انداره ی عبدالله بن جعفر ...... !!!

.

.

+این مثال ها ،

از حداقل ها بود نه ....  ؟؟ ؟

که مــــــــا

هــــــــــــــــــر کداممان

لحظه به لحظه ی نفس کشیدنمان را

مدیون ح س ی ن یم . . . . . . . .

عاکف...
۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۲۵

آمدم بگویم دلم
بی دلیل گرفته ...
یادم افتاد دروغ
اصلا کار خوبی نیست ....

یادم افتاد
وقت مشکل ها که میشود
بیشتر از همیشه تو را می خواهم . . .

الهی که من روزی هزار بار
فدای زخم هایی که بر جسم و روحت زدند . . .
کاش من ۶۱ هجری
کنارت بودم . . .
همانجا
ما بین خیمه هایت پناه می گرفتم . . . می سوختم . . .
و این روزها را نمی دیدم . . .

می دانی ... ؟؟
من به روزها محکم بودنم
و شب ها جلوی تو کمر خم کردنم خوشم . . .
من فقط به این خوشم که صدای گریه هایم را تو می شنوی فقط . . .

ح س ی ن . . .
وقت آن نشده سراغی از من بگیری ... ؟؟؟؟
خودت می دانی که این "سراغ"ی که من میخواهم
حرم نیست ....
که وعده ی ما
جای دیگری است . . . .


لحظه ای بهشتت را رها کن . . .
با من
در این جهنمی که هستم قرار بگذار . . .
به جهنم من پا که بگذاری
بهشت می شود . . .

که مرا با غیر تو دیگر
حرفی
ن ی س ت .....

عاکف...
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۳۷

جنس نگاهش فرق داشت ....

انقدر که من هم فرقش را با دیگر نگاه ها فهمیدم ....

عادت کرده بودم به دیدنش کنار رودخانه ...

با صدای رودخانه ....

حال و هوایش

سخت دلم را برده بود . . .

چنان خواهرانه دل به او بسته بودم

که روز آخر

حس کردم از جدایی او

دنیا به آخر می رسد ....

خسته بودم از سفرهای پی در پی ....
جدایی از او
خسته تـ ـــــرم کرد .......

دلم گرفت از دیدن اشک هایش...

با رفتن ما

آن ها می ماندند و روستای تاریکشان . . .

روستای مُرده ی آن ها

دو سالی بود که بر اثر دعواهای قبیله ای

خالی شده بود . . .

نگرانی و دلهره

باعث میشد دلم بخواهد با خودم از روستا ببرمش ....

اما او مــــــــــــــــــرد تر از این حرف ها بود که خانواده اش را رها کند . . .

غیرت یک پسر بچه ی روستایی
دیدنش برای هر فردی قشنگ است ...

حالا من هر کجا زیارت می روم

او در صــــــــــــــــــــــــدر دعاهایم است ...

خوشبختی اش از آرزوهای بزرگم . . .

همیشه آینده اش را درخشان تر از هر کسی تصور میکنم . . .

تمام عشقم به این است که روزی

خودم راه بیفتم سمت روستایشان ....

ورودی روستا

ببینمش که برای خودش مـــــــــــــــــــــــــــــــــردی شده .....

زندگی تشکیل داده . . .

و روستایش را آباد کرده . . .


و این را برای دل خودم میخواهم که . . .

که ببینم هنوز آن وان یکاد را نگه داشته تا من برگردم کنارش . . .

خیلی هولناک است اگر فراموشم کند . . .

اما جابر . . .

توی روستا

"برادر" من بود ....


محآل ممکن است

فراموشم کند . . .

من می دانم سر قرار هایمان

هــر شب می آید زیر سقف آسمان .....

کهکشانی را که روی آسمان ِ صاف ِ روستا نشانش دادم پیدا می کند

و هر حرفی با من دارد

به خدا می گوید . . . .

جابر

مرد بزرگی می شود .... !!

من این قول را از "ح س ی ن" گرفتم ....

تا خودش زیر بال و پرش را بگیرد ....

حواسش به مرد شدن او باشد .....

و عاقبتش را ختم به خیر ترین ها کند .... !!!

.

.

الهی که

"ح س ی ن"

دستش همیشه در دستت .......

از عـــــــــــــــــــــــــــــــــــمق وجودمــ

هر روز

به "ح س ی ن"

می سپارمت . . .

عاکف...
۱۵ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۲۷
عاکف...
۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۲۵

رسیده بود لحظه ی وداع . . .

عاکف...
۰۸ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۱۳

خسته نمیشم از دیدن زندگیشون ....

همیشه با خودم فکر میکنم لیلا چقدر خوش بخته ....

اصلا یه وقتایی حس میکنم لیلایی ام که هنوز به محمدش نرسیده ....

لیلای سر به هوا که یک عمر فقط خوش گذرونده و گاها غصه خورده ... بدون خدا !!!

محمد،
هم رفیق لیلا بود و هم همدمش .....

محمد
شد "کل" زندگی لیلا ......!
شد تمام هست و نیست لیلا ......

اسمشو بذار معجزه ....



آرامش محمد
توی هر خونه ای باشه
خونه آروم میگیره ....

اینجور محمد ها
کم پیدا میشن .....

هم خونه ی مخلص
کم پیدا میشه ....

حتی توی همون خونه ی کوچیک توی امامزاده ...
که هر صبح باید به شمعدونی هاش آب بدی ...
صدای حوض، همسایه ات باشه ....

و پنجره ی بزرگ خونه
روزنه ی نور زندگیت با محمد .....

زندگی با امثال محمد
دل آدمو قرص میکنه ....

و فقط در یک صورت ممکنه دلت بلرزه...
اونم وقتیه که محمدت دیگه نباشه ....
نبودن محمد سیاه و بودنش سفید...و هیچ نقطه ی خاکستری ای وجود نداره ... !!!


+ببین محمد ....

_میخوای بریم با هم شام درست کنیم ؟؟

+باشه صبر کن یه لحظه...من....

_نه ! بعد شام با هم صحبت میکنیم دیگه !

+می خواستم یه توضیحی بهت بدم ....

_توضیح نداره لیلا جان ! عزیز من ! شما همسر منی !

+میدونم...

_نه نمیدونی ! اگر نه اما و ولی نمیاوردی !

+آخه ....

_شما همسر منی ، میدونی این ینی چی ؟

ینی این که من عین تخم چشمام بهت اعتماد دارم ،

مثل همین روشنی روز بهت اعتماد دارم !

لیلا جان...تو مثل این آب پاکی برای من ...

فقط خواهشم اینه که به هیچ دلیلی ،

نه به خاطر هیچ کس دیگه ای ؛

نه به خاطر این که من چی فکر میکنم ،

"تو" به هم نریز ....

نه که گذشتت برای من مهم نباشه !چرا مهم هست !

ولی یه چیزایی مهم تره ....

مثل این که شما دلت پاکه ...

با من صادقی ....


فقط یه خواهشی ازت دارم


"جـــــــآن ِ محمـــــــــــــــــد

همینجوری بمون ..... "

عاکف...
۰۴ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۰۶