آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

یه گوشه میزمو گذاشته بودم هر امتحانی میدم متعلقاتشو بذارم اون گوشه که کیف کنم از دیدن کندن شرش :|
امروز بعد از گذاشتن کتاب و جزوه ی آخرین امتحان روی اونا،احساس کردم مغز واقعا چه پدیده ایه!که میتونه توی دو هفته این همه مطلبو تو خودش بگنجونه ...
البته صرفا نقش منتقل کننده داره مغز من !
تا قبل امتحان همه چی رو توی خودش نگه میداره و روی برگه خالی میکنه!تا جا داشته باشه برای امتحان بعدی :|

یعنی مورد داشتیم من وقتی داشتم برگمو دوره میکردم سر امتحان؛همه ی مطالب برام جدید بوده و به خودم احسنت گفتم که تا دو دیقه ی پیش انقد بلد بودم :/
از اون موقع به بعد تصمیم گرفتم دیگه چک نکنم برگمو :/
.
معلما هر چه قدر هم غیر قابل تحمل؛
برای نوشته هامون ارزش قائل بودن...
هر چقدر بهتر مینوشتیم
میگفتن خستگیشون در میره...!!!
حس میکردن دارن نتیجه ی زحمتاشونو میبینن انگار ...
استادا کلاسشون بالاست ...
یا میدن تی ای براشون صحیح کنه ،
یا صحیح نمیکنن و به برگه یه نگاه اجمالی میندازن ،
یا بالای برگه مینویسن
"مستدلا و مستندا پاسخ دهید و از اطاله بپرهیزید"
این آخری ها خودشون صحیح میکنن ...
حوصله ندارن ببینن هر کس چقدر تراوشات ذهنی داره...!!
دانشجو باید با عذاب وجدان برگه ی اضافی بگیره از مراقب .‌‌..!
.

ترم پیش انقدر بهم فشار اومد که گوشه ی جزوم محکم نوشتم 

"لعنت به هر کسی که طی ترم عین آدم درس نمیخونه!"

این ترم هم نوشتم ....

درست نمیشم :/

.

سر امتحانا پیشش می نشستم ..‌.از کنارش نشستن استرسم می ریخت ... وسط امتحان آیین دادرسی نگام کرد،دستمو براش تکون دادم و گفتم
_پاس!
خندید!خیالش راحت شد !از نوشتنش فهمیدم اونم پاس :/
الان این بد نبودااا!جشن گرفتیم که پاس میشیم :/
.
بعد امتحانا همیشه حس عید بهم دست میده!اتاقمو میریزم دوباره جمع میکنم ... از جمع کردن کتابا و جزوه های اضافی لذت می برم ... حتی میرم خرید و لباس میخرم!!تازه صله ی رحم هم میکنم!!از محمد امینم شروع میکنم تا حسینم!!یکی یکی !!!!و عمو محمودم . . .
.
چه چیزی بهتر از این که از امتحان بیای و خوابت نیاد و شهرزادو شروع کنی برای بار پنجم ببینی ؟؟ :)

.

زندگی با همین اتفاقات ِ خوب ِ بعد از اتفاقات ِ بدشه که خوبه :)

.

تو بهترین رفیقی:)

بهترین ِ بهترین‌...بین یک‌ مشت غریبه ....

عاکف...
۲۸ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۱

داشتند درد و دل می کردند !
دستشان را با چنان ادعایی بالا میگرفتند و میگفتند
"ما عدالت زمان علی رو میخوایم"!!!!



مردم ما هنوز‌ نمیدانند
زمان علی هم عدالت،نشد که کامل برقرار شود ...
یادشان میرود که
" علی" ،
مساوی است با عدالت!!
نه "زمان" علی !!
علی اگر خون داد ،
چون نمیخواستند که عدالتش را برقرار‌ کند ...
حالا ما هم چندان تفاوتی نداریم بعضی هایمان !!
پر شده ایم از شعار ِ علی علی!!

هر کس مخالف حرف من است،به خواندن تاریخ دوره ی امام علی ارجاعش میدهم ...
با خواندن تاریخ خواهید فهمید که علی ،
شب و روز عرق میریخت و هر روز ، بیشتر از دیروز جلوی پایش ناعدالتی میگذاشتند تا به او نسبتش دهند ...!!
ما ؛
نهروان و صفین و جمل ها را فراموشمان شده ...
یادمان رفته چطور قرآنمان را ،کردند وسیله ی تنها شدن ِ علی .....!
یادمان رفته که یادشان رفته بود که علی هم نماز میخوانده ....
یادمان رفته که علی تلاشش را کرد ...
خونش را داد ...
فرقش را داد ....
تا عدالت خودش را به جامعه تزریق کند اما از قدر نشناسی مردمش

نفرینش گرفت و ؛؛؛
اینک ؛؛؛
این ماییم و وحـ ــــشت ِ دنیای بی علی . . . .

.
.
هر کس مسجد کوفه را وقت نماز دیده باشد ، میداند که بین دو نماز، مکبر با صدای بلند سه مرتبه لبیک یا علی میگوید و مردم پشت سر او این شعار را سر میدهند و مسجد از صدای لبیک ها می لرزد ....

اما جا دارد همه ی ما وقتی داریم شعار میدهیم به چه بلندی ،
همزمان یک نگاهی به محراب ِ رو به رو بیندازیم ....
که اگر الان هم علی بود،
گوشه ی همین محراب،
تنها به شهادت میرسید یا حداقل تعداد کمی از ما کنارش بودیم ‌.‌‌‌..؟؟
میدانید ..؟؟
تاریخ؛
همیشه بی لیاقتی مردمش را ثابت کرده ‌...
همیشه .....


+فدای فرق شکسته ات پدر . . .


فدای غریبی ات ....
که غریبی ات حتی آرامش دارد به حال ِ شیعه .....
کافی است کمی تاریخ ِ خاک خورده را ورق بزنیم و خون گریه کنیم از درد های پشت سر هم ِ علی ....
که علی
یک‌روز ِخوش ندید از نامرد مردمانش ......

بس است شعار ِ عدالت ِ علی ......
که این شعائر ما ،
مهدی را
عجیب یاد کوفه و نامرد مردمانش می اندازد . . . ‌
که کوفه ،
دو امتحان خونین از سر گذرانده و
سرافکندگی اش بر همه آشکار است ......
.
.
+عنوان : سوره ی حدید آیه ی 25 !

ضمه ی روی ناس ،
حکایت از فاعلیتش دارد .... !

عاکف...
۲۵ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۹

خوابِ خواب بودم ...
از دیدن اسمش‌روی موبایلم ،
احساس کردم اگر بی‌جواب بگذارمش ناراحت می شود ..
جواب دادم ... با همان صدای گرفته ‌...

اما او،
صدایش باز تر از همیشه بود ...
حالش خوب بود ‌‌‌....
گله از بی‌ وفایی من داشت و صد البته حق هم داشت ...
فاصله گرفته بودم تا خودم را بازسازی کنم ....
اما به محض شنیدن صدایش
فهمیدم در همین مدت کوتاه
جایش چقدر یک دفعه ای کمرنگ شده بود ...

گفتم "جانم؟"
گفت "هیچی میخواستم صداتو بشنوم"...
مثل همان وقت ها
زنگ زده بود حالم را بپرسد...

(این رفتارش را عاشقانه دوست دارم ...بی هیچ دلیلی

فقط میخواهد به ساده ترین شکل ممکن بگوید که یادم است ....)

یادم رفته بود که تنها گره ای که ما دو تا را از این به بعد وصل میکند،علقه ی رفاقتمان است که انقدر عمیق شده ‌....
یادم رفته بود که دیگر استرس‌ از روی شانه هایمان بلند شده و هر چه هست،چیزی‌جز آرامش رفاقت نیست ....
حالا هم میتوانم ساعت ها با او حرف بزنم اما از هر دری جز ناراحتی ....
ماه ها همپا شدن ِ ما
جوری گرهمان زد به هم
که فکر میکنم باز کردنش‌ کار من هیچ وقت نباشد ....

+من
آنگوشه را
(همان گوشه ای که رفته بودم‌تنهایی زار بزنم اما تو ناگهانی سر رسیدی!)
هیچ وقت فراموش نمیکنم ......

++دستم را گرفته بود در دستش و میخواست چیزی بگوید ‌...
زل زده بود به چشم هایم‌ و حالا من این نگاه ها را خوب میشناسم‌....
حالا خوب میدانم نباید بگذارم بعضی حرف ها را بزنی ....
بگذار بعضی چیز ها که هر دو میدانیم‌ ،
در چشم هایمان بمانند و هیچ وقت به زبانمان راه نیابند ...

عاکف...
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۶

خرمشهری شده ام برای خودم....
ویـ ــــرانه روی ویـــ ـــــرانه . . .
جنگ روی جنگ . . .
اسـ ـــارت ...
گریه ....


فکرش را بکن ....
یک بار دیگر
کنار سه راهی شهادتت،
صدایم بزنی ....
تا من راحت سفره ی دلم را کنار آب های دوردست طلائیه برایت باز کنم . . .
همتِ من ....

میدانی...؟؟
وقت رفتن جان
چشم ،،،
باز میماند ....

+دیشب خواب دیدم ....

جاده ی شلمچه را . . . . .

شده بود جاده ی کربلا ....

می رسید به ضریحت .....

ح س ی ن . . . 

عاکف...
۰۳ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۴۲