حالا که این روزها دیگر مستقیما وارد اجتماع شدم ،
به محض این که از خانه خارج می شوم تا به مقصد برسم فکرم باید به هزار جا همزمان فکر کند!!! !!!
وقتی تا رسیدن به مقصد مجبوری با تاکسی بروی و بغل دستت دو تا مرد بنشینند و
تو مجبوری تقریبا خودت را با در ماشین یکی کنی تا برخورد نکنی به آنها ،
آخرش هم تصمیم می گیری به گواهینامه گرفتن تا از این وضع خلاص شوی ،
حالا این خودش یک پروژه ی عظیم است که دختر ها و پسر ها مختلط یک جا جمع می شوند و دیگر دانشگاه نیست که هر کس حواسش به درسش باشد!!!
و سر کلاس های آیین نامه بزمشان برقرار است!!!
یا وقتی می خواهی یک کارت شناسایی بگیری باید از ده تا برنامه ات بزنی برای پاسکاری شدن توسط
ادارات محترم دولتی!!
و خدا نکند که این لابه لا ؛
پدر و مادرت هم سفر باشند و تلفن به یک باره قطع شود و دنبال مخابرات رفتن هم به برنامه ها اضافه شود!!!
و غافل از این که دو هفته ی دیگر باید در یک مهمانی عظیم حضور پیدا کنی که از فامیل گرفته تا دوست و همسایه های جدید و قدیم هم
هستند و هنوز لباس نگرفتی!!!!!!!!!
و کارت ها را هم کامل ننوشتی تا بدهی دایی به صاحبانشان برساند!!
و تازه یادت می آید که مامان گفته بود یک هفته قبل از آمدنشان خودم با تالار هماهنگ کنم که چه روزی برویم برای سفارش غذاها!!!
سر و کله زدن با رئیس تالار هم سر جای خودش!!!
وقتی مادر خانه نباشد ؛
خانه دقیقا می شود مثل خانه های مجردی یا به عبارتی "قبرستان" !!!!!!
پس قبل از آمدنشان باید خانه هم تکانده شود اما از دست من که بر نمی آید !!!!
پس باید زنگ بزنی به این کارگر و آن کارگر تا سه روز بیایند برای تکاندن خانه !!!!!
همه ی این ها یک طرف !
خدا نکند در یک رژیمی باشی که باید صبح تا شب اندازه ی یک ساعت روزهای دیگر بخوری !!!
و دانشگاهت روی کوه های ولنجک باشد!!!
و دانشکده ی تو آخرین دانشکده !!!!
و استاد هایی که می آیند و بعضی عقاید مزخرف و بی پایه یشان را به خورد دانشجوها می دهند و اکثرا هم هر هر می خندند !!!
باز هم خداروشکر که دیگر اعضای خانواده هوای من ِ هزار سودا و یک سر را دارند !!!
اگر نه چیزی از من نمی ماند!!
:/
.
محیطی جدید ؛
طبیعتا باید آدم هایش هم جدید باشند !
جدید بودند اما نمی دانم چرا انقدر عمیق برقراری ارتباط کردم با 3 نفر از این جدید ها !!!
حالا ما یک گروه 4 نفره ی سر خوش را تشکیل دادیم :)
رفیق کربلایی هم که همیــــــــشه حسابش جداست !
و مخصوص درد و دل کردن توی ساعت های بیکاری دانشگاه.....
شکر که دارمشان....شکر .....
+تازه هفته ی دفاع مقدس هم هست و من حتتتما باید خودم را به موزه ی دفاع مقدس برسانم!!!
:/
نظرات (۱۸)
از تبار نسیان...
يكشنبه ۵ مهر ۹۴ , ۱۴:۱۶عاکف...
۵ مهر ۹۴، ۲۰:۴۰واقعا اوووووفففففف
زهرا احمدآبادی
يكشنبه ۵ مهر ۹۴ , ۱۴:۳۶عاکف...
۵ مهر ۹۴، ۲۰:۴۰اعصاب من
يكشنبه ۵ مهر ۹۴ , ۱۵:۲۱عاکف...
۵ مهر ۹۴، ۲۰:۴۰.
خدارو شکر که ایشون هم سالمن
.
خوششش به حالتون !
البته دانشگاه رو واقعا دوست دارم
هم محیط نسبتا سالمی داره و هم خیییلی خوشگله و هم امامزاده داره و هم نزدیک کهف الشهداست !!!!
دانشگاه از این بهتر ؟؟!؟
:)
یک دختر شیعه
يكشنبه ۵ مهر ۹۴ , ۱۷:۱۶عاکف...
۵ مهر ۹۴، ۲۰:۳۸محترق الزهرا (سلام الله علیها)
يكشنبه ۵ مهر ۹۴ , ۱۸:۱۳عاکف...
۵ مهر ۹۴، ۲۰:۳۷امیرحسین محمودی
يكشنبه ۵ مهر ۹۴ , ۲۰:۵۵عاکف...
۵ مهر ۹۴، ۲۰:۵۶رفیق جان !
يكشنبه ۵ مهر ۹۴ , ۲۰:۵۶وسط خیابون دوباره غش نکنی صلوات :////
چقدددددررررررر بابات تو تابستون گفت برو گواهینامه بگیر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :///
من می خواستم بگم 4 شنبه بیای بریم بیرون که :(((
ولی واسه تالارتون من لباس گرفتم :))))))))
عاکف...
۵ مهر ۹۴، ۲۰:۵۸من کی وسط خیابون غش کردم بچه ؟!؟!؟
همه اش تو خونه بوده !!
خیییلی :/
ولی من تنبلیم اومد !!! :(((((((((
4 شنبه تا 12 کلاس دارم بعدشم فرداش ایین نامه امتحان دارم
ولی از جمعه به بعد در خدمتم:)
کوفتت نشههههه
چی خریدی ؟؟!؟!؟
مثلا صاحب مجلس منم این رفته لباس خریده :////
اعصاب من
يكشنبه ۵ مهر ۹۴ , ۲۳:۱۹عاکف...
۵ مهر ۹۴، ۲۳:۵۶اعصاب من
دوشنبه ۶ مهر ۹۴ , ۰۰:۲۰عاکف...
۶ مهر ۹۴، ۲۰:۴۵حالا من یه هفته به امتحانم مونده
بله لینکش رو میذارم براتون
پسر انسان
دوشنبه ۶ مهر ۹۴ , ۰۱:۴۴عاکف...
۶ مهر ۹۴، ۲۰:۴۳مــ. مشرقی
دوشنبه ۶ مهر ۹۴ , ۱۰:۵۹عاکف...
۶ مهر ۹۴، ۲۰:۴۲♡بهشـــت زودهنـــگــام♡
دوشنبه ۶ مهر ۹۴ , ۲۰:۵۵اگه یزدی بی تعارف بیام کمک؛ بخدا تعارف نمی کنما
عاکف...
۶ مهر ۹۴، ۲۲:۴۳عارف __
سه شنبه ۷ مهر ۹۴ , ۰۱:۰۸خیلی هم دلت بخواد:))
چارستون بدنت سالمه الحمدلله
پس بدو...
:))
عاکف...
۷ مهر ۹۴، ۰۵:۵۳بُتِ بزرگ
سه شنبه ۷ مهر ۹۴ , ۰۷:۳۱عاکف...
۷ مهر ۹۴، ۱۶:۰۹رااااحللل
سه شنبه ۷ مهر ۹۴ , ۱۹:۰۷عاکف...
۷ مهر ۹۴، ۲۰:۴۰می خوای تو دانشگاه هم من تو رو راحل صدا کنم تو منو عاکی ؟!؟!؟ :/
بله دیگه!!!!
مگه با پاهامون عکس نگرفتیم ؟!؟! :))
جون من به یادمی؟!؟!؟ :)))))
منم به یاااادتمممم :)
ولی امروز چقدر هممون داغون بودیم :/
من به تو کارت میدم ؛
اگه نیای کلا سعی کن دیگه دانشگاه نیای !!!
چون شاید آخرین بارت باشه اون موقع !!!!!!!!!!!
دختر مهتاب من زنده ام
سه شنبه ۷ مهر ۹۴ , ۱۹:۳۴عاکف...
۷ مهر ۹۴، ۲۰:۳۸زندگی جریان دارد :)))))
فقط یه خورده جریانش الان زیاد شده که درست میشه ان شاءالله
:)
نشانه گمنام
سه شنبه ۷ مهر ۹۴ , ۲۲:۱۵خوبی؟
دلنوشته هات کلی روضه هست برا خودش
وقتی دلتنگ باشم بخوام گریه کنم دلنوشته های غمگنتون اشکمو در میاره
چقدر روضه غریبی گفتی منظورم این پستتون نیستا اینو هنوز نخوندم
راستی فرشته هاتون اومدن منظورم پدر و مادر بزرگوارتون ؟
یا علی التماس دعای فرج
عاکف...
۸ مهر ۹۴، ۱۶:۲۲شکر....شما خوبی؟!
جدا ؟!؟! :/
فکر می کردم فقط واسه خودم روضه ست!!!
خیر هنوز یه هفته مونده
دعا بفرمایید سریع بیان ما در دلتنگی مردیم اینجا :/
یا حق ...
راحل ...
چهارشنبه ۸ مهر ۹۴ , ۱۹:۴۳عاکف...
۸ مهر ۹۴، ۱۹:۴۸منم به یادتم شدید :)
چی بگم .... !!!!
راست می گی ....!
چادر خاکی داشتن حس خوبیه :)
ببینیم روزی رو که شما هم چادرت خاکی شه :))))))
الان جک گفتم نه ؟!؟!؟ :)
منم خیلی هیئتی نیستم !
مگر محرم و روز عرفه باشه :)
.
اگر حس تو غریبه ،
حس من خیلی آشناست !!!
که یه دوستی باشه که دلش امام ح س ی ن بخواد !!!
حالا چه چادرش خاکی باشه ... چه نباشه ....
چه اصلا چادر نداشته باشه :)
+دختر خوبی باشی امسال محرم با خودم می برمت جایی که می رم :))
بری توش دیگه نمیای بیرون :)
++نظرت پرید پست بالایی :)