آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

94 ،

برکت ِ زندگی ِ من بود .....

الهی که 95 ؛

برایتان مثل ِ 94  ِ من باشد .......

ســـــبــــز ...

پُــــر از امــــام .......

پُــــر از آرزو .....

پُـــــر از سفــــر ......

پُــــر از

خــــــــــــدا .........

.

.

.

اما ....

می خواهم آخـــــــرین

"دوســــــــتت دارم ِ 94م"

را

نثار ِ قلب ِ مهـــــربانت کنم .......

دوست داشتنت امسال ،

لذتی داشت وصف ناشدنی ....

غــــرق ِ دریای محبتت شدن ،

آب شش های روحم را به کار انداخت ......

نگاهم کن ....!

چطور حضورت ،

جـــآنم بخشیده.... !

ه ی چ وقت

بی مــــــن

نباش .....

من تمآم ِ سهم ِ خودم را از تو یک جا می خواهم ...... 

تا نــــفــــس می کشی 

من هم 

ن ف س می کشم ......

.

.

+هر 76 دنبال کننده ی آبـــــریزان ......

9 ماه ،

هم نفسی تان را با عاکف ؛

شاکرم .... !

رد ِ پای تک تکتان ،

از برکات ِ آبریزان ِ من بود .... !

فقط و فقط ؛

یــــک دعا می کنم برایتان .... !

ه ی چ وقت ،

چشم هایتان ،

آبریزان نباشد مگر .....

برای ح س ی ن بـــــن ِ عـــــــلی ........

همچون ،

چشـــــم های خودش ..... !

همین ..... !

این تصویر ؛

من نیستم .... !

اما .... ردی ست از عاکف ..... !

13 آذر ماه ،

فقط تا این جای حرم راهم دادند ...... !

عاکف...
۲۹ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۴۶

می خواهم "تنها" خاطره ی تلخ سفرم را ثبت کنم .......!!!
تلخی اش برایم به زهر مار ؛ می ماند . . . .


عاکف...
۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۸ ۲۰ نظر

با او شروعش کردم....
با او هم باید تمامش کنم ...
درست فاطمیه بود که پشت درهای حرم
94 را تحویلم داد ........
نوی نو .....
94 را قشنگ نقاشی کردم.....
خییلی قشنگ ......
زیارت چند باره ی 8 امام .....
رسیدن به بزرگترین آرزوهایم ........
یاد گرفتن خیلی درس ها ....
رفتن به خیلی سفر ها ......
تجربه ی خیلی چیز ها .......
اتفاقاتی که طعم تـــلــخ و شـــــیرینـــشان
زیر دندان های روحم مانده هنوز ..........

حال
این تابلوی رنگارنگ 94
که امانتی بیش نبود
باید به صاحبش تحویل دهم و 95 را تحویل بگیرم ......
تا 94 را
بگذارد در پوشه ی عمرم ....
کنار بماند تا آن روزی که با کل پرونده ام ؛
راهی دادگاه عدل جهانی شوم .....
آن زمان که تنها وکیلم ؛
خودم هستم ...
و تنها قاضی ؛
خودش ...........
.


.
+در حسرت جـــنوب بودم ....
خیلی زیآد .....
که همزمان امام رئوف
مرا خواند .....
و نگذاشت بیش از این
جــــآ بمانم ........


+بعد هر مشهدم
یک بار کربلا رفتم .....
م ش ه د
مژده ی کربلا را می دهد به من .....
ح س ی ن
مقدمه چینی می کند دعوتش را برایم .......

عاکف...
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۹

دلــــم انقدر گنده شده
که کوه کوه ، غــــ ــــم
درش جای می گیرد . . .
و تو
آینه ی تمـــــآم نمای دلم را داری .....
دلی که حالا همه رنگ بی معرفتی دیده و
دیگر حتی زبانش به گله برای تو باز نمی شود ........
نمی خواهی آستینی برای غم هایم بالا بزنی بــــــــرادرم .... ؟؟؟

تو و آن بهشــــت ِ طــــلایی ات را در ذهنم روزی هــــــزآر بار مرور می کنم ....
رویاهای عمیقی می بافم برای دلم .........

منم....
و تو .....
آن ته ِ ته ِ طــــلائیه....
تو دیگر بی س ر
نیستی.....
تو
با آن چشـــــــم های قشنگت نگاه می کنی ......
من محو چشم هایت
به آرآمشــ می رسم .........

و راوی دوباره آرام ِ آرامـ ،

در گوشم زمزمه

می کند :

اینجا

طـــــلائیه ست .........

ش ه ا د ت
مبارکت باشد ......
هــــــمت جــــــآنم ...........
17 اسفند مآه .....

+با سری روی میز ؛

چشم هایی خیـــس از دلتنگی برای برآدرم ،

و دلی که از صد جا از رویش رد شدند......

عاکف...
۱۷ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۰۱

شب ها از خانه یشان صدای دعا تراوش می شود .....
صدای بهشتی بابا
که شبش را با نماز به پایان می رساند ....
و زمزمه ی قرآن مامان .......

بی هیچ ساعتی نیمه شب ها
ملائک بیدارشان می کنند برای ادامه ی دعا .......
پیاده می رود تا به نماز جماعت مسجد برسد ....
با صدای ح س ی ن ی اش
مسجد از
زیارت عاشورا پر می شود ........

به خانه بر می گردد ....
با یک سنگک دآغ در دستان محکمش....
شیر و ماست در دستان دیگرش .....
کیسه کیسه ؛ محبت در دست چپش .....
مشت مشت ؛ عشق در دست راستش ......
لبخند روی لب هایش ....
کیلو کیلو ؛ خدآ
در نگاه مهربانش. .....
در چشم های طوسی رنگش ........
خدآ .......
چه آفریدی تو ..... ؟؟؟
مثلا خواسته ای بنده ات را به رخم بکشی. .... ؟؟
کوچک بنده ای چون من
به رخ کشیدن ندارد که ....
خودم می دانم در ته صف بندگی ایستاده ام .....



+یک زن و شوهر را در اوج دیدن خییییلی لذت دارد ...... !
نقطه ی اوجشان را آنجا دیدم که
مامان بزرگ جان به بابابزرگ جان گفت :
ایشالا خدا حاجت دلتو بده !
هر چند که می دونم حاجت دلت ؛
همون حاجت دل منه ..... !
و بابابزرگ جان نگاهش را از رو به رو به همسرش گرفت و :
دوستت می دارم خانوم من ....... !
کی مثل من همچین زنی داره .... ؟؟؟

.

.

+بیشترین عکس های سلفی ام را با بابابزرگم دارم !!

آن هم در گوشه گوشه ی عراق .........!

عاکف...
۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۰۷ ۱۴ نظر

انقدر با این چشم های مظلومتان به من زل نزنید .....
شما هنوز نفهمیده اید من از نگاه ملتمس بیزارم ؟؟؟
شما نمی دانید در درون من چه ولوله ای ست .... ؟؟؟؟
شما که می دانید .....!
شما دیگر چرا ..... ؟؟؟؟
نگاه های سنگینتان را از روی شانه هایم بردارید تا بتوانم از پشت میز بلند شوم ..... !!
تا بتوانم یک اخم نثارتان کنم و برای تنبلی هایتان
یک تنبیه جانانه مهمانتان کنم ..... !
اما ....
انگار شما خسته تر از منید .....
انگار شما را هم چیزی آزار می دهد . . . .
تیر چشم های ناراحتتان
صاف می آید و در قلبم می نشیند...!
پای درد و دل هایتان که می نشینم . . . .!
.
دیروز
روز گریه بود ......!
روز اخم .....
روز ناراحتی ....!
روز تنبلی و درس نخواندن ..... !
دیروز
یک معلم
جلوی بچه هایش بعد از تصحیح اوراقشان
ش ک س ت ....
اشک ریخت . . . . !
خب من که جز آن ها دیگر انگیزه ای در درس دادنم نخوابیده .... !
اغراق نمی کنم که بگویم
جآنم را پای درس دادنشان می گذارم .... !
در بدترین حالم ، به عشقشان سر کلاس حاضر می شوم....!
موفق بودم .... خیلی زیاد !!
از این که انگلیسی را از حروف الفبا شروع کردم برایشان و حالا
داریم با هم زمان های انگلیسی را می خوانیم !!
حالا در کمال شگفتی ،
بچه های من متن انگلیسی می خوانند .... !
می فهمند و می نویسند ..... !
حیف این بچه های من ........
حیف فاطمه جانم ......
که برادرش
از فوت پدرش سوءاستفاده کرده و چه بلاهایی که سرش نمی آورد . . . .
حیف آن هایی که یک چوب زیر گردنشان است که باید ازدواج کنی !!
بچه ی 13-14 ساله را چه به ازدواج ....... ؟؟؟
حیف آنی که باید جای درس
کار کند ..... !
حیف آن دختری که تهدید خانواده اش ختم می شود به
"دیگه نمی ذارم درس بخونی!!!"

وقتی از من احکام خودکشی را می پرسند ،

ترس تمام وجودم را می گیرد . . . . .

وقتی می گوید هرروز زیر دست خانواده ی مثلا محترمش کتک می خورد ؛
دستم را می گذارم زیر چانه اش ..........
در چشم های قشنگش جوری غرق می شوم که دیگر یادم می رود بحث ما چه بود ..... !
کی دلش می آید بزند زیر این چشم های خوشگل .....؟؟؟
معصومیت دارد از چشم هایش بیرون می ریزد.....!
کاش که بتوانم دلگرمی دل هایتان باشم ...
کآش . . . .

+من و شاگردانم
حالا دیگر خیلی خوب محرم اسرار هم شده ایم....!

+امشب 

شب جمعه .....

دلم در کربلا روضه خوانی می کند. . . .

عاکف...
۰۶ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۱۶ ۱۱ نظر

راست گفته اند .....

شلمچه که بودم ،

بـــوی چــادر ِ خاکی اش می آمد ..... !

انگار آن جا ؛

ه ی چ کس

بی مــــادر نمی ماند ......... !

اقیانوس ِ آرام هم حسرت می خورد به

آرامش ِ آن یک ذره آب ِ شلمچه. . . !

یک نفر می گفت ،

انگار آن جا

خود ِ خود ِ کربلـــــاست . . . !

کربلا نمی خوانی ام مادر .... ؟!؟

شده ام مجرمی که می خواهد از اسمش سوءاستفاده کند

و روی آن قسم بخورد . . .

عکس فتوشاپ نیست !!!

داشتم عکس می گرفتم از غروب شلمچه

که دختری گریه کنان از جلوی دوربین رد شد !

.

کـــوه ِ غـــم ؛

بر شانه های حضــرت ِ پدر افتاده . . .

برای آرامش ِ قلبش صدقه فراموش نشود در این ایام ......

.

این نوایی که روی وبلاگ گذاشتم ،

یادگار ِ بهشت ِ شلمچه ست .....

.

تصویرِ روزهای دلتنگی را ورق زدن ،

خیلی د ر د

دارد ..... !

به خصوص وقتی تنــها تـــــر از همیشه باشی و هیچ کس نفهمد

دلت چه آشـــوبی شده .......

.

حرفی اگر بود

خصوصی باشد بهتر است .... !

عاکف...
۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۳۵