آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

قبرت از دور،دست تکان داد . . .

هیچ وقت انقدر تنها و خلوت ندیده بودمت ....
هیچ وقت انقدر راحت سرم را روی قبرت نگذاشته بودم ...

قبرت،همیشه سایه است ...
همیشه سایه ی سری عمو .....
همیشه ...

برادر ِ بابایی ....
برادر ِ شهید ِ بابایی ....

اما راستش
سایه ات به پای سایه ی بابا نمی رسد .....

بابا بزرگ‌ من
اگر لحظه ای سایه اش کم رنگ شود،
من
حتی فرصت نمیکنم صبر کنم تا عزرائیل زحمتم را بکشد .....
روحم قالب تهی می کند ....

خوب می دانی که دارم از چه چیزی حرف می زنم ....
خوب می دانی که اشاره ام به کجاست ....

تولد بابای من
باید تا صد سال آینده همینطور تکرار شود . . .
این یک "باید" است و هیچ تبصره و تخصیصی هم نباید بخورد.....

پدر بزرگ من
تمآم زندگی ِ من است .......
تاب ِ بدون ِ او نفس کشیدن را ندارم .....


تولدت مبارک بابا ...
برکت ِ نفس هایت
تا آخر عمرم‌،
بماند برایم الهی .....

نفس گرمت ؛
در مسجد همیشه طنین انداز باشد ...

و پشت این دختر ِ از همه جا درمانده ات؛
به بودنت ؛
همیشه محکم باشد ....

تکیه گاه ِ من ...
پناه ِ بی پناهی هایم ....
شهید ِ زنده ی من .....


+چادرم را از بابا دارم ....
تنها کسی که حاضر به کربلا بردن من شد ،با آن همه درد سری که من همیشه میسازم،بابا بود ...
طرز فکرم را بابا شکل داد ....
و اگر انقدر راحت ، از اسم ح س ی ن ،
دلم می لرزد،
تمامش کار باباست ....
بابا اگر نبود ،
شاید حتی آبریزانی هم نبود ...!

عاکف...
۰۲ تیر ۹۶ ، ۲۲:۲۸ ۲ نظر

یه گوشه میزمو گذاشته بودم هر امتحانی میدم متعلقاتشو بذارم اون گوشه که کیف کنم از دیدن کندن شرش :|
امروز بعد از گذاشتن کتاب و جزوه ی آخرین امتحان روی اونا،احساس کردم مغز واقعا چه پدیده ایه!که میتونه توی دو هفته این همه مطلبو تو خودش بگنجونه ...
البته صرفا نقش منتقل کننده داره مغز من !
تا قبل امتحان همه چی رو توی خودش نگه میداره و روی برگه خالی میکنه!تا جا داشته باشه برای امتحان بعدی :|

یعنی مورد داشتیم من وقتی داشتم برگمو دوره میکردم سر امتحان؛همه ی مطالب برام جدید بوده و به خودم احسنت گفتم که تا دو دیقه ی پیش انقد بلد بودم :/
از اون موقع به بعد تصمیم گرفتم دیگه چک نکنم برگمو :/
.
معلما هر چه قدر هم غیر قابل تحمل؛
برای نوشته هامون ارزش قائل بودن...
هر چقدر بهتر مینوشتیم
میگفتن خستگیشون در میره...!!!
حس میکردن دارن نتیجه ی زحمتاشونو میبینن انگار ...
استادا کلاسشون بالاست ...
یا میدن تی ای براشون صحیح کنه ،
یا صحیح نمیکنن و به برگه یه نگاه اجمالی میندازن ،
یا بالای برگه مینویسن
"مستدلا و مستندا پاسخ دهید و از اطاله بپرهیزید"
این آخری ها خودشون صحیح میکنن ...
حوصله ندارن ببینن هر کس چقدر تراوشات ذهنی داره...!!
دانشجو باید با عذاب وجدان برگه ی اضافی بگیره از مراقب .‌‌..!
.

ترم پیش انقدر بهم فشار اومد که گوشه ی جزوم محکم نوشتم 

"لعنت به هر کسی که طی ترم عین آدم درس نمیخونه!"

این ترم هم نوشتم ....

درست نمیشم :/

.

سر امتحانا پیشش می نشستم ..‌.از کنارش نشستن استرسم می ریخت ... وسط امتحان آیین دادرسی نگام کرد،دستمو براش تکون دادم و گفتم
_پاس!
خندید!خیالش راحت شد !از نوشتنش فهمیدم اونم پاس :/
الان این بد نبودااا!جشن گرفتیم که پاس میشیم :/
.
بعد امتحانا همیشه حس عید بهم دست میده!اتاقمو میریزم دوباره جمع میکنم ... از جمع کردن کتابا و جزوه های اضافی لذت می برم ... حتی میرم خرید و لباس میخرم!!تازه صله ی رحم هم میکنم!!از محمد امینم شروع میکنم تا حسینم!!یکی یکی !!!!و عمو محمودم . . .
.
چه چیزی بهتر از این که از امتحان بیای و خوابت نیاد و شهرزادو شروع کنی برای بار پنجم ببینی ؟؟ :)

.

زندگی با همین اتفاقات ِ خوب ِ بعد از اتفاقات ِ بدشه که خوبه :)

.

تو بهترین رفیقی:)

بهترین ِ بهترین‌...بین یک‌ مشت غریبه ....

عاکف...
۲۸ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۱

داشتند درد و دل می کردند !
دستشان را با چنان ادعایی بالا میگرفتند و میگفتند
"ما عدالت زمان علی رو میخوایم"!!!!



مردم ما هنوز‌ نمیدانند
زمان علی هم عدالت،نشد که کامل برقرار شود ...
یادشان میرود که
" علی" ،
مساوی است با عدالت!!
نه "زمان" علی !!
علی اگر خون داد ،
چون نمیخواستند که عدالتش را برقرار‌ کند ...
حالا ما هم چندان تفاوتی نداریم بعضی هایمان !!
پر شده ایم از شعار ِ علی علی!!

هر کس مخالف حرف من است،به خواندن تاریخ دوره ی امام علی ارجاعش میدهم ...
با خواندن تاریخ خواهید فهمید که علی ،
شب و روز عرق میریخت و هر روز ، بیشتر از دیروز جلوی پایش ناعدالتی میگذاشتند تا به او نسبتش دهند ...!!
ما ؛
نهروان و صفین و جمل ها را فراموشمان شده ...
یادمان رفته چطور قرآنمان را ،کردند وسیله ی تنها شدن ِ علی .....!
یادمان رفته که یادشان رفته بود که علی هم نماز میخوانده ....
یادمان رفته که علی تلاشش را کرد ...
خونش را داد ...
فرقش را داد ....
تا عدالت خودش را به جامعه تزریق کند اما از قدر نشناسی مردمش

نفرینش گرفت و ؛؛؛
اینک ؛؛؛
این ماییم و وحـ ــــشت ِ دنیای بی علی . . . .

.
.
هر کس مسجد کوفه را وقت نماز دیده باشد ، میداند که بین دو نماز، مکبر با صدای بلند سه مرتبه لبیک یا علی میگوید و مردم پشت سر او این شعار را سر میدهند و مسجد از صدای لبیک ها می لرزد ....

اما جا دارد همه ی ما وقتی داریم شعار میدهیم به چه بلندی ،
همزمان یک نگاهی به محراب ِ رو به رو بیندازیم ....
که اگر الان هم علی بود،
گوشه ی همین محراب،
تنها به شهادت میرسید یا حداقل تعداد کمی از ما کنارش بودیم ‌.‌‌‌..؟؟
میدانید ..؟؟
تاریخ؛
همیشه بی لیاقتی مردمش را ثابت کرده ‌...
همیشه .....


+فدای فرق شکسته ات پدر . . .


فدای غریبی ات ....
که غریبی ات حتی آرامش دارد به حال ِ شیعه .....
کافی است کمی تاریخ ِ خاک خورده را ورق بزنیم و خون گریه کنیم از درد های پشت سر هم ِ علی ....
که علی
یک‌روز ِخوش ندید از نامرد مردمانش ......

بس است شعار ِ عدالت ِ علی ......
که این شعائر ما ،
مهدی را
عجیب یاد کوفه و نامرد مردمانش می اندازد . . . ‌
که کوفه ،
دو امتحان خونین از سر گذرانده و
سرافکندگی اش بر همه آشکار است ......
.
.
+عنوان : سوره ی حدید آیه ی 25 !

ضمه ی روی ناس ،
حکایت از فاعلیتش دارد .... !

عاکف...
۲۵ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۹

خوابِ خواب بودم ...
از دیدن اسمش‌روی موبایلم ،
احساس کردم اگر بی‌جواب بگذارمش ناراحت می شود ..
جواب دادم ... با همان صدای گرفته ‌...

اما او،
صدایش باز تر از همیشه بود ...
حالش خوب بود ‌‌‌....
گله از بی‌ وفایی من داشت و صد البته حق هم داشت ...
فاصله گرفته بودم تا خودم را بازسازی کنم ....
اما به محض شنیدن صدایش
فهمیدم در همین مدت کوتاه
جایش چقدر یک دفعه ای کمرنگ شده بود ...

گفتم "جانم؟"
گفت "هیچی میخواستم صداتو بشنوم"...
مثل همان وقت ها
زنگ زده بود حالم را بپرسد...

(این رفتارش را عاشقانه دوست دارم ...بی هیچ دلیلی

فقط میخواهد به ساده ترین شکل ممکن بگوید که یادم است ....)

یادم رفته بود که تنها گره ای که ما دو تا را از این به بعد وصل میکند،علقه ی رفاقتمان است که انقدر عمیق شده ‌....
یادم رفته بود که دیگر استرس‌ از روی شانه هایمان بلند شده و هر چه هست،چیزی‌جز آرامش رفاقت نیست ....
حالا هم میتوانم ساعت ها با او حرف بزنم اما از هر دری جز ناراحتی ....
ماه ها همپا شدن ِ ما
جوری گرهمان زد به هم
که فکر میکنم باز کردنش‌ کار من هیچ وقت نباشد ....

+من
آنگوشه را
(همان گوشه ای که رفته بودم‌تنهایی زار بزنم اما تو ناگهانی سر رسیدی!)
هیچ وقت فراموش نمیکنم ......

++دستم را گرفته بود در دستش و میخواست چیزی بگوید ‌...
زل زده بود به چشم هایم‌ و حالا من این نگاه ها را خوب میشناسم‌....
حالا خوب میدانم نباید بگذارم بعضی حرف ها را بزنی ....
بگذار بعضی چیز ها که هر دو میدانیم‌ ،
در چشم هایمان بمانند و هیچ وقت به زبانمان راه نیابند ...

عاکف...
۲۲ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۲۶

خرمشهری شده ام برای خودم....
ویـ ــــرانه روی ویـــ ـــــرانه . . .
جنگ روی جنگ . . .
اسـ ـــارت ...
گریه ....


فکرش را بکن ....
یک بار دیگر
کنار سه راهی شهادتت،
صدایم بزنی ....
تا من راحت سفره ی دلم را کنار آب های دوردست طلائیه برایت باز کنم . . .
همتِ من ....

میدانی...؟؟
وقت رفتن جان
چشم ،،،
باز میماند ....

+دیشب خواب دیدم ....

جاده ی شلمچه را . . . . .

شده بود جاده ی کربلا ....

می رسید به ضریحت .....

ح س ی ن . . . 

عاکف...
۰۳ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۴۲

دیشب فقط فکر کردم ....
که کربلایی...
شب جمعه است ...

و تو تولدت را فقط با ح س ی ن
جشن میگیری ....

ح س ی ن ،
شانه هایت را میگیرد ....

نگاه قشنگش را به چشمانت می دوزد ....



هر چقدر هم خودم را به در و دیوار بزنم،

ته ِ همه ی مصیبت هایم
می رسد به ندیدنت .......

چشم های خیسم
التماس آمدنت می کنند .....

بهارِ دلِ زمستان زده ام.......!

باید نجاتم دهی .....

غرق شده ام
در زندگی بی "تو" ....
آب تلخ نبودنت را یکجا قورت داده ام
و باز،
در هیاهوی نفس تنگی ها
یادت نمی کنم....!


باید نجاتـم دهی…

تولدت مبـــــــــــــــــارک ......

امام ِ من ......

عاکف...
۲۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۵۲

_ویژگی و اثر درد :
مکافات جسم !!
=جسم ، کشش درد ِ روح را نـــــــــــــــــــــــــــدارد !

  جسم،کشش ِ درد ِ روح را نـــــــــــــــــدارد !

  جسم،کشش ِ درد ِ روح را نــــــــــــــــدارد !

  جسم،کشش ِ درد ِ روح را نـــــــــــــــــدارد !
.

.
این را من نمیگویم...

استاد گفت ....!!

مهر تایید زد روی پیش فرض هایم.......

میدانی....؟؟؟

جسمم که نمیکشد هیچ...

عقلم هم نمیکشد ......

دارم خراب میکنم همه چیز را ...

عقلانی فکر کردن هم از حیطه ی احتیاراتم خارج شده...!!

در یک کلمه من 

"دیوانه شدم"....!!!

اهلیت ندارم ....

خرابکاری هایم را بگذار به حساب محجوریتم .....

با من به عنوان قیمم برخورد کن ......

جای من معامله کن ....

جای من اجازه بده ....

جای من شکایت کن .......

از هر کسی که روحم را به یغما برده شکایت کن ....

اصلا ،

جای من ؛

زنــــــــدگی کن ......

من ،

زندگی کردن

یادم رفته . . .

عاکف...
۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۳۱

جلوی در خانه که رسیدم،
بابا داشت میرفت مسجد ....
تا دیدمش،
تا بهش رسیدم،
تازه فهمیدم میتوانم برای حال ِ نزارم گریه کنم....
تازه یادم افتاد چیزی هست به نام اشک که گاهی می آید تا خفه نشوی زیر بار غصه ....
همانجا وسط خیابان
سرم را گذاشت روی سینه اش .....
چقدر سینه اش محکم است ......

درست است که جوانی من نابود شده ....
اما بابا
هنوز جوان ِ جوان است ......
هنوز سرزنده ....
هر صبح بعد نماز از مسجد با رفقایش برنامه ی کوه دارد و
وقتی تازه من بیدار میشوم با یک عالم سبزی کوهی برمیگردد و لهجه ی کردی میگیرد و من با خودم فکر میکنم که فقط دوست دارم برای "یک" ثانیه از عمرم را مثل او باشم ........
که خدا رویم حساب باز کند ......
که خانواده ام بهم افتخار کنند ....
که جز خدا
حرف کسی برایم مهم نباشد ....
که پول داشته باشم ... زیاد!اما تمامش دست این و آن باشد برای باز کردن گره هایشان و من حتی نتوانم کربلا را هوایی بروم!!!!

اما من ِ پیر
باز هم خوش بختم که پدربزرگ جوانی مثل او دارم ...
که حداقل می توانم هرروز ببینمش ...

به صوت قرآنش گوش کنم...

بغلم کند ... مثل بچگی هایم....

هر کجا میرود دنبالش بدوم ....
دستم را وصل کنم به گوشه ی کت او ....

آن وقت هیچ زمان گم نخواهم شد .........
ه ی چ وقت ...

عاکف...
۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۲۷

پشت این لپ تاپ

آن رنگ سبز رنگ ،

استاد من است که از خستگی بین دو کلاس سرش را گذاشته تا بتواند دوساعت بعدی به خوبی همیشه درسش را جلو ببرد ....!!

اولین باری است که این طور میبینمش!!همیشه بچه ها انقدر ازش سوال میپرسند حتی وقت نمیکند چای روی میزش را بخورد .....

تا فهمید من دارم نگاهش میکنم سرش را بالا آورد ....

لبخند زد :

_یادت نره هاا!یه حقوقی هیچ وقت آبروی استادشو نمیبره!!اونم پیش غیر حقوقی ها!!!

خنده ام گرفت...!!!بیچاره حتی جرئت نمیکند لحظه ای سرش را روی میزش بگذارد و این را برای خودش بد میداند!!
بهترین فرصتی بود که تنها بودیم آن هم اتفاقی .....

حرفی را که مدت ها روی دلم مانده بود را به زبانم آوردم ....

درد و دل کردن با استادی که از ته قلبت هم قبولش داری و هم دوستش داری و هم بیشتر از چشم هایت،به او ایمان داری؛

آرزویی بود که بالاخره به دستش آوردم ...!!!

همیشه میگوید "ما حقوقی ها حرف هم را بهتر میفهمیم"!

اما راستش او

تنها حقوقی ای است که من حرفش را میفهمم!!

تنها کسی است که در دنیای بی کران این همه قاعده و قانون،فکرش آزارم نمیدهد و تعبیرش از هر مسئله ای

به همان صداقتی است که من دوست دارم...!!

اصلا به نظر من

تنها کسی که حقوق را "درست"فهمیده،اوست....

خیلی حرف است از هزارتا موقعیت صرف نظر کنی تا به چند تا دانشجو،درس هایی را بدهی که شاید برای خودت به بدیهیات الفبا باشد...!!

جمله جمله اش ،

اخلاص دارد و حساب و کتاب ...

جمله جمله اش امید است و حس ِ زنـــــــــدگی .... !


کم پیدا میشوند این استاد ها...

بعد از دوسآل دیدن اساتید زیادی بزرگ حقوقی از بیگ زاده اش گرفته تا

محقق داماد و جلالی و ابراهیمیان و اردبیلی و نوبهار و... تنها کسی است که "حقوقی" ِ واقعی میدانمش....

به من اگر بود

هیچ وقت دانشکده حقوق شهید بهشتی را

قطب این رشته نمیخواندم.....!!

قطب حقوق ،

از دید من ؛

یک ساختمان نیست....

یک شخص است و او کسی جز

اســـــــــــــــتاد من ... دکتر عــــ ــــلی غــــــــــــــــلامی نیست ...!!

.

.

+برای پی بردن به اوج علم او ؛

به صفحه ی زیر ارجاعتان میدهم :

زندگینامه

.
+البته هر کسی می تواند از دید خودش قطب خودش را انتخاب کند :)
من دید خودم را عرض کردم!!

.

پ.ن:

شبکه افق ،

مشغول صحبت است همین الان :)

عاکف...
۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۶

این روزها و شب‌ها حال و هوای قلم، جور دیگری می‌شود!

خود می‌رود و کنار دفتر، یک کربلا می‌نویسد، یک حسین، یک زینب، جشن تولد نقاشی می‌کند آن‌وقت تو؛

می‌مانی چگونه با این‌ها جمله بسازی...!

جملاتی که دیگر قلم بدون اختیار تو آن‌ها را می‌نویسد.....
حالا کاغذ نمادی از "فرات" می‌شود و باران ِ چشم‌هایت، فرات را سرشار می‌کند...

امشب درهای آسمان باز است و فرشتگان گهواره‌اش را از یکدیگر می‌ربایند...

صدای خنده‌ ی آسمان، گوش زمین را کر می‌کند؛

عرش آذین بسته می‌شود و خدا مهمانی میلاد حسین علیه‌السلام‌ را خودش میزبانی می‌کند!

اهل کساء پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم کامل شده‌اند!

حالا دیگر مجوز نزول تطهیر هم صادر می‌شود،

کون و مکان بی‌قرار قرار دل فاطمه سلام‌الله‌علیها هستند...
علی و زهرا (ع) شادتر از هر‌لحظه‌ دیگری هستند و آماده‌اند که گدایان را مرحمتی دهند!


امشب حسن‌ (ع) برای برادر تازه واردش از جــــــــــآن مایه می‌گذارد....


قلم هرچه جلوتر می‌رود انگار بیشتر بغض گلویش را می‌فشارد و بغضش می‌شکند در میان این‌همه جمله‌ تبریک و شادباش ....

حسین (ع) و تو چه میدانی حسین (ع) کیست؟....


غم با حسین (ع) عجین است و نمی‌شود اسم ح س ی ن (ع) را کنار کربلا ننوشت!!
ابراهیم و نوح و آدم (ع) هم اعتراف کرده‌اند؛ نام حسین (ع) می‌شکند و می‌گریاند و همین نـــــــــــــآم، خودش روضه می‌خواند....


کاغذ در خـــــ ــــــــــــــــون می‌شود و ناگهان قلم در خون خود غرق می‌شود و حالا پای "دل" درمیان است...  

با "دلم" برایت می‌نویسم.....

دعوتم کن به جشن میلادت... هدیه آورده‌ام؛

کاسه کاسه اشک...

و سبد سبد گدایی.......

و کوله باری از عـــآشقی...

دعوتم کن تا مثل فطرس بال‌های سوخته و قلب شکسته‌ام را به گهواره‌ات بزنم...

دعوتم کن زنجیر‌های دلم را با قنداقه‌ تو باز کنم....

من سال‌هاست منتظر این‌ دعوت هستم...!


تولدت مبارک آقـــــآی من ......

هستی ِ من .......

باور ِ من .....

ح س ی ن ِ من ......

ح س ی ن ِ فـــــآطمه .........

.

+عیدتان مبارک :)

امشب را از دست ندهید .....

خدا تا صبح مرور میکند خاطرات حسینش را....

تا صبح لبخند می زند ....

لبخند خدا را امشب از دست ندهید :)

التماس دعا ....

عاکف...
۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۳۶