آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

روزی که بعد از مدت ها برگشتی،
بارها خواستم بگویم که برگردی !!
برگردی و بروی چون به نبودنت عادت کرده ام ! و این عادت را به زحمت به دست آورده بودم ! ...
هزینه ی گرانی پای به دست آوردن این عادت داده بودم و از هر چیزی برایم گرانبها تر بود ....
من روز های عمرم را پای این عادت از دست داده بودم...
من دریا دریا اشک ریختم تا این عادت را به دست آوردم ......
خون ها بالا آورده بودم تا به نبودنت عادت کردم ....
شاهد حال من آن روزها ،
کسی جز خدا نبود ....

روزی که برگشتی ،
از برگشتنت خوشحال بودی ....
پله ها را تند و تند پایین میدویدی ...
به عادت همیشگی ات،دو تا یکی .....
من هم به عادت همیشگی ام پشت سرت میدویدم .....
شانه ات را گرفتم که بگویم اشتباه کردی که برگشتی ....
میخواستم بگویم از این جا به بعد را باید "تنها" بروی ....
میخواستم گله کنم که من تحملم تمام شده ...
اصلا میخواستم بگویم وقتی نبودی راحت تر بود نفس کشیدن ....
میخواستم التماست کنم که بی سرو صدا،از زندگی ام برای همیشه جمع کنی خودت را و خاطراتت را ... دوست داشتنت را....

حضورت را و حتی نگاهی که به آن ایمان داشتم .....

تا شانه ات را گرفتم .... ،
تا برگشتی ...... ،
تا نگاهم کردی ..... ،
چشم هایت لالم کرد . . . .

چشم تو ،
حربه ی خطرناکی است . . . . .
زندگی هیچ کس را به وسیله ی آن ها به بازی نگیر !

عاکف...
۰۴ تیر ۹۷ ، ۲۳:۱۷
به پخش زنده ی شش گوشه خیره بودم ...
داشتم سعی میکردم بتوانم مثل قدیم ها،
تصور کنم در آغوش گرفتنت را .....
تصور کنم که لحظه ای،
ثانیه ای،
بغلم گرفته ای .....
نگاهم میکنی ....

توانستم که قلبم را چسبیده به ضریحت تصور کنم .....

حس داشتنت،
وسط تمام درماندگی های این ایام،
دلم را بیشتر تنگت میکند ....
سرمایه ی وجود من،
تویی و اگر تو را از من بگیرند،
فقیرترین ِ مردم عالم‌ خواهم بود !
قرارمان این دوری طولانی نبود ....
........



+
"هر وقت حس کردی داری از خدا دور میشی خوبانش رو به خودت نزدیک کن ...."

++این حجم از حس تنهایی...؟؟؟؟!!!
عاکف...
۲۷ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۸
یک علیرضا آذر است و یک شعرهای معاصر....
به پاس قدومش راهی کافه بهشت شدیم !

آذر آمد ...

شعر خوانی اش شروع شد ...
بین جمعیت،
کسی را دیده بودم شبیه به تو ....
اما میدانی که....
هیچ کس "چشم" تو را ندارد ‌....
ناخودآگاه
خیره به مشبه تو ؛
به دکلمه اش گوش سپردم . . .

واژه واژه ی شعر
مرا به تو میخواند ....
اما تو
آن نبودی .....


دلم خواست سر برمیگرداندم
میدیدم کنارم نشسته ای ...
پا روی پا انداخته ای ....
تکان میخوری و با آذر زمزمه میکنی ....

شاید اگر بودی
من هم با آذر میخواندم ...
شاید اگر بودی من هم پا به پای شعر هایش اشک میریختم ....
شاید اگر داشتمت ؛
....

حالا که نیستی،
من بهت زده به سایه ات خیره ام ....
آذر میخواند و من لالم ....
گاهی هم تو مجسم میشوی و دیگر صدا را هم نمیشنوم . . .


بیشتر از آن کسی که عطر تو را میزند و راه میرود بین مردم،
شاعری که پیش چشمم از تو حرف میزند متهم است ....
عاکف...
۲۴ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۰۸

کتاب قانونم را که باز کردم ،
یک لحظه خیلی کلی به صفحه نگاه کردم ...
بدون دخالت دادن‌ ماده ها و ریز شدن روی تبصره ها!

حس اولین‌باری که یک کتاب قانون را به دست گرفتم یادم افتاد !
خیلی ترسناک بود !
قیافه ی صفحه و کلمه های گنده گنده که انگار
به قید قرعه کنار هم قرار گرفته بودند،
شبیه هر چیزی بود جز چیزی که من از پس آن بر بیایم !!
حتی لحظه ای حس کردم که راه را اشتباهی آمده ام !!
دلم خواست به آغوش ادبیات و عربی خودم بازگردم !
دیر شده بود و نباید به این خواسته ها رو میدادم که در ذهنم جا باز کنند ....!

حالا روی پله های آخرش ایستاده ام .....
آخری که در ِ پیش رویم را به سمت دریایی وسیع باز میکند ....

حالا قانون آن ابهت را برایم ندارد ...
ورق زدنش احساسی دارد شبیه یک بازی ...
بگرد و پیدا کن!
بگرد و منطبق کن!
بگرد و تعارضات قانون گذار را تو حل کن !!!

آن بیرون ،
تمامش هم سیاهی نیست...
اصلا شاید بنا باشد که سفیدی ها را
تو نقاشی کنی ....!


و اما من همچنان عآشق ..‌..



+بارون میاد ...
داره میخوره به شیشه های اتاق ....
صداش قشنگه نه ؟
:)

عاکف...
۲۱ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۲

آنان که "عدالت علی" را بر نتافتند،
به "ستم معاویه" تن دادند ...!


عبدالله بن عمر ،
از آن گوشه گیر ها بود !
زمان خلیفه شدن حضرت امیر،
به امام نامه فرستاد که من زمانی با تو بیعت میکنم که باقی مردم بیعت کرده باشند !!
امام نامه را دید و فرمود :
ما را به بیعت او نیاز نیست . . .


النهایه با پای حجاج بیعت کرد !
دست علی را رد کنی ،
باید با پای حجاج بیعت کنی . . .
(داستانش را بخوانید!)


زمان حرکت کاروان حسین ،
همین عبدالله بن عمر آمد !
سینه ی امام را بوسید و اشک ها ریخت !
و برگشت !!!!!!!!!


گویی کوفه آفریده شده تا خطاهای پی در پی اش،
عبرت تاریخ باشد ....
و کسی که تاریخ نداند ،
محکوم به شکست است !

عاکف...
۱۶ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۵۵
نماهنگ خانه ی پدری را بارها نگاه کردم ...
انگار همین دیروز بود ....

که زهرا در سجده ی نماز بود و من با گذاشتن یک نامه روی سجاده اش ،
راه افتادم دور حرم .....

همین دیروز بود که زهرا با کبوتر حرم در دستش جلو آمد ...
همین دیروز بود که کنارت بودم . . .

انگار در خواب بودم اربعین...
چشم هایم آن شب به حضورت ایمان آورد ...
باور کردم که یکی یکی میان مهمانانت راه میروی ...
چقدر خوب پدری کردن بلدی ....‌

حالا از این راه دور ؛
محتاج یک دقیقه آغوش پدرانه ات شدم ...
یک لحظه نگاهت ....
یک‌ لحظه ایوانت .....
آن گوشه ی ضریحت...زیر پایت.....همان جا که . . .
عاکف...
۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۰:۳۱
۳ صبح با بدترین حال ممکن از خواب پریدم ...
خواب صحنه ی اعدام کسی را میدیدم ....

فشار روی قلبم از خواب بیدارم کرد!
بعد از ۶ ترم
هر روز لغت "اعدام" را شنیدن
هنوز با آن انس نگرفتم . . .

وقتی شنیدم بهمن ورمزیار اعدام شد ،
تا چند روز در شوک بودم .....
چقدر راحت شده برایمان از دست دادن یک جان ِ جوان ....

اگر قاضی شوم روزی ،
قبل هر حکمی خودم را میگذارم جای متهم ...
انصاف نیست وقتی کسی را نکشتی ،
بالای دار بروی....

تا به حال به شرایط اعدام فکر کرده اید ؟؟؟
که چرا دار...؟؟چرا خفگی....؟؟؟چرا زجرکش کردن...؟؟؟
چرا در ملا عام....؟؟؟
چرا تحقیر ...؟؟؟

اصلا تا به حال فکر کرده اید که ده سال تمام،
پرونده ی قتلت در جریان باشد و تمام این مدت از این دادگاه به آن دادگاه بروی و در استرس تمام و زندان انفرادی ،
جان به لب شوی و نهایتا بگویند اعدام...؟؟؟

تا به حال فکر کرده اید که شاید شبی در یک اتاق کوچک باشی و آدم ها بروند و بیایند ...
برایت قرآن بیاورند..یک روحانی بیاید و برایت از توبه صحبت کند .... پزشک بیاید حالت را چک کند ‌‌....
چون فردایش قرار است چوبه ی دار را ملاقات کنی ....

چون مواد مخدر جا به جا کرده ای....چون اسلحه کشیدی و به نظر قاضی قصد محاربه داشتی ....

و به همین راحتی ،
قانونی
آدم میکشیم ....
از قانون کمک میگیرم تا
بی عدالتی کنیم ....

پی نوشت۱:
اعدام در ملا عام  خاصیت پیشگیرانه از جرم را ندارد!

پی نوشت۲:
قاعده داریم به نام قاعده ی انطباق قوانین با زمان و مکان !
که امام خمینی صریحا آن را به رسمیت شناخته!
اعدام تعزیری ،
چیزی است که از شرع بر نیامده و صرفا ایران آن را جرم انگاری کرده!به عبارت دیگر ما آن را اعتبار کرده ایم !

پی نوشت ۳:
تنها جایی که اعدام معنا دارد،
برای قصاص است!
آن هم نه با این شرایط!...
عاکف...
۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۶

این روزها غم هایمان نهایت ندارد ....

این روزها جا دارد نه هر مسلمانی ،
که هر انسانی از این حجم غصه ؛
بمیـــ ـــــرد ......

مدت هاست به این نتیجه رسیدم که این دنیا ،

جای مُردگی است ....

"زندگی ِ این دنیایی" ،

بزرگ ترین دروغی است که به خوردم داده بودند .....



+همان لحظه ای که ما غرق در روزمرگی هایمان ،
در آرامش بودیم ،
کودکی 8 ماهه خفه شد . . .

تا همینجایش به اندازه ی یک هفت محرم 

روضه است ....

بگرییم ...

با هم بگرییم . . . 

عاکف...
۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۳۴

معتقدم انقدر باید تحملم بالا باشد که بتوانم هر مسئله ای را درونم به تنهایی حل کنم ..
حتی اگر سقف زندگی ام بر سرم ویران شده باشد ...
حتی اگر مثل همین الان مجبور باشم دائم بغض را کنار بزنم ....

اگر روزی باشد که برخورد باران به شیشه ی ماشین انقدر حواسم را پرت کند که یادم برود باید حواسم را جمع چیز دیگری جز باران کنم .....

اصلا همین روزهای بارانی دانشگاه که با دیدنش،
فقط آرزو میکنم کاش در این هوای جنگلی کنارم بودی .....

در این ایده آلم خیلی موفق بودم اما گاهی همه چیز از دستم در میرود ....
گاهی "مجبور" میشوم ..
امروز از همین جبر ها بود . . .
فروریختن کنار کسی که نباید !
اشک که پایین می آید ،
انگار آدمی زمین می نشیند ... زانو می زند .....

همه ی هستی اش را کف دستش میگیرد ....

و تازه آدم اینجا "خودش" میشود .....


پیش چشم همه از خویش یلی ساخته ام ....

پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام .....
پیش چشمان تو اما .....

عاکف...
۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۱۹

مدتی قبل سر اثبات این مسئله که ما برای پول آب و برق ندادن،انقلاب نکردیم یک ساعت وقت گذاشتم!!!

موضوعی ساده که هیچ وقت فکر نمیکردم بتواند تحت عنوان شبهه ذهن کسی را به سمت خودش جلب کند !!

اما فهمیدم که هستند چنین کسانی ... اتفاقا از قشر تحصیل کرده هم هستند ....

کمی که گذشت،
دوباره بحثی در گرفت در همین گروه های تلگرامی و اتفاقات جالبی بین بچه ها نیفتاد ...
این بار من از گود دعوا و بحث خارج بودم اما دورادور مطلعم میکردند ...
تا این که یک بار فرصتی دست داد جهت ضایع کردن!!!
دل پری از همان یک نفر داشتم ...
خصومت وحشتناکی در ذهنم نسبت بهش نقش بسته بود!
از ابراز عقیده های بی پایه و بی سوادانه متنفرم !
و وقتی ۲۴ ساعته از این مطالب را با من به اشتراک میگذارد ،
نه وقت و حوصله ی دائم بحث کردن را دارم و نه تحمل دیدن این همه جهالت جمع شده را در یک آدم !!

لذا فرصت را غنیمت شماردیم و با جمعی همدست شدیم جهت سر جا نشاندن همین یک فرد !!
سناریویی چیدیم و نقشی بازی کردیم تا به مقصود برسیم!!

خودم خوب میدانم که مواقعی که بخواهم چقدر میتوانم شرور باشم!!وقتی با ۵ نفر مثل خودم هم جمع میشوم که فبها ...!!

تمام طول مدت که داشتیم این سناریو را طراحی و اجرا میکردیم
کلمه ی "جدال احسن" وجدانم را لحظه ای آزاد نمیگذاشت !!!
و شیرینی حاصل از آن پیروزی را زهر کرد!!
اما هر طور حساب کتاب میکردم به یک آدم ساده ی جاهل که مغزش دیگر گنجایش ندارد،نمیتوان با جدال احسن حرفی را فهماند !!!

پس دست به جدال نامردی زدم تا جلوی چشم همه، عقایدش را فرو بریزم‌...
خودمانیم...در جواب نامردی هایش،با نامردی، نامردی کردم!!!


نمیگویم از کسی یاد گرفتم...نه...همه ی آدم ها در ذات خود بلدند از این کار ها ....
اما من انقدر در دانشکده ی خودم به چشمم دیدم از این جدال های نامردی ،
که تصمیم به انجامش گرفتم!
دلم را یک دله کردم که با هر کس ،
مثل خودش !

اما استادم آیه ی قرآن را برایم خوانده بود ...
یادم داده بود که نباید از جهالت حتی کافر به ضررش استفاده کرد ....
نفس ...
امان از نفس ....
نفسی که بعضی وقت ها برای گردن کشیدن ،
دست به هر کاری می زند ....

+جدال نامردی،
یعنی مغالطه....یعنی سرکوب...
یعنی برچسب زدن...یعنی لحن افتضاح و تحقیر...
یک کلام:
یعنی پروپاگاندا!
چیزی نظیر جناب روحانی مقابل منتقدین خود !!


حاشیه:
اضطراب‌ مردمی را که حتی یک بار از روی متن برجام نخوانده اند نمیفهمم :)

عاکف...
۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۵۳