حیّ علی الحیاة
چهارشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۰۰ ب.ظ
کنار حوض های باب الجواد ایستاد !
آستینش را بالا زد و شروع کرد به وضو گرفتن...
کنار ایستادم و تماشا کردم ...
ترتیب وضو را کامل یاد گرفته ...
موهای فرفری اش را با دست هایش از وسط باز کرد تا مسح سرش را بکشد...
وضو که گرفت رفتیم سمت شیخ طوسی... کنار یکی از ستون های نزدیک در ایستاد
...
برای خودش مهر آورد و ایستاد به نماز !!
پشت سرش تکیه دادم به ستون...
دلم میخواست منظره ی جلوی چشم هایم،
تا صبح گنبد امام رضا باشد و نماز خواندن محمد امین ...
وقتی دستش را برای قنوت بالا می آورد،
توی دست هایش من هم دعا میخواندم ...
دلم میخواست در قنوتش گریه کنم ...
دوست داشتم دست هایش را بگیرم جلوی صورتم ...
هرچه در دلم سنگینی میکند را در دست های او زار بزنم ...
به دست های کوچکش غبطه میخورم !
به دست هایم نگاه کردم ...
کاش هنوز کوچک بود ......!
آستینش را بالا زد و شروع کرد به وضو گرفتن...
کنار ایستادم و تماشا کردم ...
ترتیب وضو را کامل یاد گرفته ...
موهای فرفری اش را با دست هایش از وسط باز کرد تا مسح سرش را بکشد...
وضو که گرفت رفتیم سمت شیخ طوسی... کنار یکی از ستون های نزدیک در ایستاد
...
برای خودش مهر آورد و ایستاد به نماز !!
پشت سرش تکیه دادم به ستون...
دلم میخواست منظره ی جلوی چشم هایم،
تا صبح گنبد امام رضا باشد و نماز خواندن محمد امین ...
وقتی دستش را برای قنوت بالا می آورد،
توی دست هایش من هم دعا میخواندم ...
دلم میخواست در قنوتش گریه کنم ...
دوست داشتم دست هایش را بگیرم جلوی صورتم ...
هرچه در دلم سنگینی میکند را در دست های او زار بزنم ...
به دست های کوچکش غبطه میخورم !
به دست هایم نگاه کردم ...
کاش هنوز کوچک بود ......!
۹۷/۰۴/۲۷