آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

از صبح ندیدمش و تا فردا این ندیدن ادامه دارد...
خدا چه قدرتی در خلق محبت در دل بنده هایش دارد که من همین مدت کوتاه را اینطور "دلتنگ" میگذرانم .....
.
.
حس این که تنها به خانه ی پدرت برگردی و مثل دوسال قبل امپراطوری ات را در اتاقت داشته باشی هم حس عجیبی است !!...البته که این دو سال را تمام و کمال در خدمت خانه ی پدر بودم اما با همسر :)
(چرا؟؟
چون من هنوز همانقدر بچه ننه ام که قبل ازدواج بودم!!و پدرم هنوز همانقدر فکر میکند من متعلق به او هستم که با یادآوری خاطراتم وقتی خانه نباشم بغض میکند!!!!!!)

.

.

کسی اینجا برایم نوشته بود:

چون ازدواج کردی وقتی بهت پیام میدم حس میکنم مزاحم وقتت با همسرت میشم.

!!!ازدواج کردم!وارد غار با همسرم که نشدم!!! :|

اتفاقا تنها گذاشتن بعد ازدواج اصلا کار دلچسبی نیست ...

(وقایع پسا ازدواج!)

.
.
خسته شدیم از دور باطل کرونا ..... تمام نشد .... ؟؟؟
.
.
من از دیدن عکس های آنجا آه از وجودم برمیخیزد...جز این حرفی از او ندارم که بخواهم اینجا بنویسم !تمام بشریت در حال تنبیه شدن است و من هم از همین دسته ام!!پشتِ در منتظرانیم.......

عاکف...
۲۹ آبان ۹۹ ، ۲۲:۴۳
دیروز سالگردمان بود...من می دانم هر چقدر هم بگذرد، طعم شیرین زندگی با تو، تلخ نمی شود ...
من هر روز بیشتر دوستت خواهم داشت و هر شب،
بیشتر دلواپس از نداشتنت...
تو برای من هنوز همانقدر خواستنی هستی که اولین بار عکست را دیدم...
همانقدر که دلم در کربلا برایت پَر میکشید.....
بیشتر....خیلی بیشتر.......
حالا دیگر منِ بدون تو،
بدون اغراق،
چیزی جز "هیچ" نیست.....
من دوستت دارم...عمیق....انقدر که تا ته قلبم را نشکافند پیدا نمیکنند.....
من،
سراپا،
"تو" شده ام...
عزیز تر از جانم.....
عاکف...
۱۱ آبان ۹۹ ، ۰۰:۵۴