روح القوانین!
کتاب قانونم را که باز کردم ،
یک لحظه خیلی کلی به صفحه نگاه کردم ...
بدون دخالت دادن ماده ها و ریز شدن روی تبصره ها!
حس اولینباری که یک کتاب قانون را به دست گرفتم یادم افتاد !
خیلی ترسناک بود !
قیافه ی صفحه و کلمه های گنده گنده که انگار
به قید قرعه کنار هم قرار گرفته بودند،
شبیه هر چیزی بود جز چیزی که من از پس آن بر بیایم !!
حتی لحظه ای حس کردم که راه را اشتباهی آمده ام !!
دلم خواست به آغوش ادبیات و عربی خودم بازگردم !
دیر شده بود و نباید به این خواسته ها رو میدادم که در ذهنم جا باز کنند ....!
حالا روی پله های آخرش ایستاده ام .....
آخری که در ِ پیش رویم را به سمت دریایی وسیع باز میکند ....
حالا قانون آن ابهت را برایم ندارد ...
ورق زدنش احساسی دارد شبیه یک بازی ...
بگرد و پیدا کن!
بگرد و منطبق کن!
بگرد و تعارضات قانون گذار را تو حل کن !!!
آن بیرون ،
تمامش هم سیاهی نیست...
اصلا شاید بنا باشد که سفیدی ها را
تو نقاشی کنی ....!
و اما من همچنان عآشق ....
+بارون میاد ...
داره میخوره به شیشه های اتاق ....
صداش قشنگه نه ؟
:)