یا نور المُستَوحِشینَ فی الظُلمِ....!
ای روشنایی وحشت زدگان در تاریکی!
بی انصافی ست اگر از حضرت ِ پدر ننویسم !
پدر ؛
در این سفر ؛
مرهم ِ زخم ِ جدایی ِ من از ح س ی ن بود ... !
ساعت های آخر در ک ر ب ل ا ء ،
نشستم گوشه ی بین الحرمین .....!
نرده هایی را که پشتشان نخل ها نشسته اند را گرفته بودم ....!
و فقط حضرت حق و ح س ی ن ؛
دیدند من چطور نفسم رفت . . . !
فقط خودش دید که من ؛
"بیچاره"
شدم هنگام جدایی ...... !
وقتی سوار اتوبوس شدیم ،
راننده از خیابانی حرکت کرد که مناره ها معلوم بود !!!!
من کلی پای آن مناره ها زار زدم !!!
با یک عالم حال بد ؛
وارد حرم پدر شدم !
انقدر حال دلم بد بود که فقط می گشتم دنبال ایوان طلای پدر !
ایوان را که دیدم نشستم زیرش !
دفتر ِ سفرم را باز کردم !
هیچی به ذهنم نرسید!
فقط دو جمله !!!
"پدر !
دلم برای ح س ی ن ؛یک ذره شده !همین !"
همین دو جمله برای من شد دوساعت روضه !
خسته شدم !
بلند شدم !
بی مقدمه....
بی زیارت نامه.....
بی اذن دخول .....
یک هو !
وارد حریمش شدم . . . !
درست از زیر پایش .....!
پشتِ درِ حرم ؛
آن کنجِ کنج ،
رو به ضریح،
انگار پدر برای من خالی نگهش داشته بود !
نشستم همان کنج !
دوباره سرم رفت زیر چادرم ....!
نمی دانم چقدر گذشت .....
سرم را که بالا آوردم ،
دور ضریح یک ردیف آدم هم نبود !
و خدا می داند من چطور هجوم بردم به سمت دست های پدر !
خدا می داند چطور دلم را آرام می کردم که اگر ح س ی ن هست ؛
از وجود این مرد است .....!
فکر کنم یک ربعی گذشت . . .
دیگر وقت نوشتن نبود .....
آرام آرام نجوا می کردم در گوش پدرم ....
و یقین داشتم که او می شنود . . .
جای معجزه اش را کنار قبرش می دیدم
و ایمانم به شنیدنش محکم می شد .....!
می دانید....بهترین حس دنیاست
وقتی بنشینی زیر سایه ی ایوان طلای پدرت ،
و شب جمعه ،
دعای کمیل را جآن بدهی ..... !
بهترین حس دنیاست
وقتی همراه با نسیم صبح جمعه ،
باز هم زیر ایوان ،
دعای ندبه را زمزمه کنی و ناله بزنی
"این الطالب بدم المقتول بکربلا .....؟! "
شکایت ها آن جا خیلی بهتر رسیدگی می شود .....!
شهر نجف ،
خیلی غربت دارد !!
اما همین که ایوان پدر را می بینی ،
ناخودآگاه شاد می شوی!!!
انگار که واقعا آمده باشی مهمانی
خانه ی پدر !!!!
گاهی حس می کردم
مردی را می بینم که دارد لابه لای صحن ها حرکت می کند و
به فرزندانش با روی گشاده خوش آمد می گوید !!!
پدر .....!
یک بار دیگر ؛
اربعین ِ پسرت ،
می خوانی ام....!
مگر نه پدر....؟!

ایوان طلای پدر!!
دقت کنید ضریح هم کاملا مشخصه !!
:)