گفته بودند که عــاشق بشوی میمیری....!اولین تجربه ام بود،چه می دانستم؟؟.....
آدمی آنجا ؛
پُـــــــر از ازدحام است .....
ازدحام ِ سبــــکی ..... !
انبـوه ِ سبکی به سمتت هجوم می آورد و تو ،
نه آرامی و نه بی قرار ! .......
زیر ِ نخل های بین الحرمین ،
روی سنگ های سفیدش که بنشینی ،
یادت می افتد که میدان ِ جنگ ،
درست همینجا بوده ! .....
ح س ی ن ،
در همین خیابان ســـر ِ یارانش را یکی یکی در آغوش می گرفته ...... !
پس قطعا ،
سر ِ زائرش را هم در بغل می گیرد ...... !
چه روزی بود آن روزها که از جــآنم ،
"صبح به خیر" و "شب به خیر"
می شنیدم !!! ......
بین الحـــرمین ،
خلــــــوت .....
راستت را نگاه کنی
ح س ی ن باشد . . .
چپت را نگاه کنی
ع ب ا س
باشد . . . !
دلت یکی یکی یاد ِ روضه ها بیفتد ! .....
اما انگار ح س ی ن ،
دستش را روی قلبت می گذارد تا مبادا فریاد ِ دلت بلند شود . . . !
پس فقط آرام آرام اشک ها همراهت می شوند . . . !
می دانید ؟ . . .
وقتی می دانی ح س ی ن ،
برای تـــــو ،
آن زمین را "خودش"
خــریده ،
ناخودآگاه دلت لبخند می زند ! .....
جایی که تو نشسته ای ،
ح س ی ن برایت خریده تا مبادا مثل خانواده اش آزار برسانندت ......
زمین ِ
قـــتــــله گاهش را خرید تا تو در آسایش
بتوانی دستت را بدهی به دستش . . .
سرت را بگذاری روی سینه اش . . .
و او .....
سرت را روی پایش بگذارد و . . .
بگوید :
هَلِه بیکُم یا زِوّاری....
هَلِه بیکُم...
ح س ی ن ... ؟!؟
من را زائر ِ "خودت" می خوانی ؟ ؟ ....
مگر من دیر نرسیدم ؟؟؟ ........
باز هم می گویی "زائرمــ " ؟!!؟!؟
ببخش مرا آقا ..... !
این چه وقت ِ آمدن است که من آمده ام ؟؟ ؟.....
ح س ی ن ی که در گودی ِ قتله گاه ،
روی دو زانو می ایستد ،
تیر خورده ....
غرق ِ خـــــون ......
می ایستد تا کمک بخواهد .....
بلکه شده "یک" نفر با کشتنش ،لعن ِ خدا نصیبش نشود . . . .
مگر می شود این ح س ی ن ِ رئوف ِ من ،
بغل نگیرد زائرش را ؟؟؟ ......
از همین جا هم ،
سرم را در دامن گرفته ای
و زندگی ام را در دست ...... !
.
+
آبــــریزان ،
بلند نوشته های من است .....
بلند می نویسم و از هر دری !
به پیشنهاد ِ یک دوست ،
اینجا کوتاه نوشته هایم است ....
کوتاه نوشته هایم فقط و فقط از ح س ی ن .... :