پیش چشمان تو ...
معتقدم انقدر باید تحملم بالا باشد که بتوانم هر مسئله ای را درونم به تنهایی حل کنم ..
حتی اگر سقف زندگی ام بر سرم ویران شده باشد ...
حتی اگر مثل همین الان مجبور باشم دائم بغض را کنار بزنم ....
اگر روزی باشد که برخورد باران به شیشه ی ماشین انقدر حواسم را پرت کند که یادم برود باید حواسم را جمع چیز دیگری جز باران کنم .....
اصلا همین روزهای بارانی دانشگاه که با دیدنش،
فقط آرزو میکنم کاش در این هوای جنگلی کنارم بودی .....
در این ایده آلم خیلی موفق بودم اما گاهی همه چیز از دستم در میرود ....
گاهی "مجبور" میشوم ..
امروز از همین جبر ها بود . . .
فروریختن کنار کسی که نباید !
اشک که پایین می آید ،
انگار آدمی زمین می نشیند ... زانو می زند .....
همه ی هستی اش را کف دستش میگیرد ....
و تازه آدم اینجا "خودش" میشود .....
پیش چشم همه از خویش یلی ساخته ام ....
پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام .....
پیش چشمان تو اما .....