همینجوری بی عنوان :|
یک مسوولیتی مانده گردنم ....
که باید متنی را بنویسم برای نشریه ی نهاد !!!
یک هفته ست دارم خودم را می کشم بلکه بتوانم دو خط بنویسم !!!!
هیچ !!!!اصلا انگار دلم خشکیده :/
امروز با پیام های مطهره و زینب چشم باز کردم !!!
انقدر لفتش داده بودم که دیگر واقعا حس بدی داشتم از ادامه ی این وضع!!
اندر چه کنم نکنم ها
تصمیم گرفتم آبریزانم را زیر و رو کنم تا یک متن فعلا ازش بیرون بکشم !!
نشریه ی اول از سر بگذرد تا دومی خدا بزرگ است !!!
کل آبریزان را ورق زدم ....
پست به پستش را خواندم.....
با هر پستی خاطره ای تداعی می شد ....
بعضی پست ها واقعا خنده را بر لبم می نشاند....بعضی ها هم ....
اما تمامشان برای من عزیز است ....
خواندن نوشته های ساده ام خالی از هرگونه حرفه ی ادبی
انگار که روزهای یک سال اخیر را جلوی چشمم مرور کرد .... !!!
تولد آبریزان را ننوشتم اینجا....اما یادم بود که یک ساله شد .....
آبریزان من خیلی خوب شروع نشد
اما الان حالش خیلی خوب است .... روز به روز بهتر می شود ....
حال خوبش
حال مرا هم خوب می کند .....
خدا می داند که چه بلایی سر پست های اینجا آوردم .... !!!
از هر پست یک خط برداشتم و به هم ربطشان دادم تا یک متنی درآمد :/
البته که دست آخر پست ِ "طرماح" جان برای چاپ نشریه اولی برگزیده شد !!!!!
.
این که مدتی ست نظرات را تایید نمی کنم دقیقا دلیلش را نمی دانم خودم هم !!
اما اینطور راحت ترم انگار ....
تمام حرف هایتان را می خوانم ...
اما در معرض عموم به نمایش نگذارم بهتر است!!
.
+این که دیگر گفتن ندارد .....
در جواب تمام التماس دعاها
یک "محتاجم" گذاشتن و با خبری هایمان از دل ِ یکدیگر.... !!!
امشب هم
التماس دعا ....
یا حق .....