میخواهمت...چنان که لب تشنه آب را...
دوشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۵ ب.ظ
از دنیا هیچ نمیخواهم جز این که رهایم کنند زیر سایه ی ایوان پدر ...
هم نوا با جمعیت فقط پدر را بخوانم ....
"حیدر....حیدر....
حیدر....حیدر....."
.
.
شب تا صبح،
زیر باران ،
کنار شما ،
انگار که من خواب بودم .....
حالا من را از بهشتم به زور جدا کرده اند ....
باور کن که هیچ جای دنیا انقدر خوشحال نبوده ام که گوشه ی حرمت...
همیشه عطش آرامشت را داشتم....
این بار کاری با من کردی که تاب دوریات را تحمل اصلا معنا ندارد ....
امیرالمومنین را کافی است فقط حس کنی ....
کافی است نگاه گرمش تمام غم های یخ زده ات را آب کند ....
زندگی طور دیگری میچرخد برایت ...
۹۶/۰۸/۲۹