مستی به شکستن سبویی بند است...هستی به بریدن ِ گـ ـلویی بند است....
فرات هم که تقصیری ندارد . . .
مسیرها که کج شود؛
آب هم راه را از بیراه نمی شناسد. . . !
غم امام زمان ها که تمامی ندارد! . . .
"اشباح الرجال" هنوز هم هستند......
"آیا کسی هست که یاری دهد مرا؟!"
.
جهان تشنه و ما تشنه تر . . .
تو رفته ای آب بیاوری برایمان !
درست مثل عمویت ع ب ا س ...
ولی نمی دانم چرا
می گویند
غائبی
آقا جان . . .
.
.
.
همیشه دوست داشتم آن جمعه ای که میایی
من شبش را در
ک ر ب ل ا ء
بگذرانم . . .
چه خیالاتی .....
.
من
خیلی منتظرم بیایی
بعدش بروی سرِ پیراهن ِ روی سینه ی
ح س ی ن
و بعد
ما گردت را بگیریم و
شیعه
انتقامش را بگیرد . . .
چه رویایی ....
میبینی؟؟
شیعیانت در خواب و رویای تو
به سر می برند . . .
.
.
.
لَیْتَ شِعْری، اَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوی،
بَلْ اَیُّ اَرْض تُقِلُّکَ اَوْ ثَری،
ای کاش میدانستم خانه ات در کجا قرار گرفته،
بلکه میدانستم کدام زمین تو را برداشته،یا چه خاکی؟
اَبِرَضْوی اَوْ غَیْرِها اَمْ ذی طُوی،
آیا در کوه رضوایی یا در غیر آن،یا در زمین ذی طوایی؟
عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَوَلا تُری،
بر من سخت است که مردم را میبینم،ولی تو دیده نمیشوی،
وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوی،
و از تو نمیشنوم صدای محسوسی و نه رازونیازی،
عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ تُحیطَ بِکَ دُونِیَ الْبَلْوی،
بر من سخت است که تو را بدون من گرفتاری فرا گیرد،
وَلا یَنالُکَ مِنّی ضَجیجٌ وَلا شَکْوی،
و از من به تو فریاد و شکایتی نرسد،
بِنَفْسی اَنْتَ مِنْ مُغَیَّب لَمْ یَخْلُ مِنّا
جانم فدایت،تو پنهان شدهای هستی که از میان ما بیرون نیستی،
بِنَفْسی اَنْتَ ..........
نمی خواهی بیایی....؟؟
جمعه ست ها . . . !
جانم به فدایت ....... !