محمــــــــــد ِ لیلآ ...
خسته نمیشم از دیدن زندگیشون ....
همیشه با خودم فکر میکنم لیلا چقدر خوش بخته ....
اصلا یه وقتایی حس میکنم لیلایی ام که هنوز به محمدش نرسیده ....
لیلای سر به هوا که یک عمر فقط خوش گذرونده و گاها غصه خورده ... بدون خدا !!!
محمد،
هم رفیق لیلا بود و هم همدمش .....
محمد
شد "کل" زندگی لیلا ......!
شد تمام هست و نیست لیلا ......
اسمشو بذار معجزه ....
آرامش محمد
توی هر خونه ای باشه
خونه آروم میگیره ....
اینجور محمد ها
کم پیدا میشن .....
هم خونه ی مخلص
کم پیدا میشه ....
حتی توی همون خونه ی کوچیک توی امامزاده ...
که هر صبح باید به شمعدونی هاش آب بدی ...
صدای حوض، همسایه ات باشه ....
و پنجره ی بزرگ خونه
روزنه ی نور زندگیت با محمد .....
زندگی با امثال محمد
دل آدمو قرص میکنه ....
و فقط در یک صورت ممکنه دلت بلرزه...
اونم وقتیه که محمدت دیگه نباشه ....
نبودن محمد سیاه و بودنش سفید...و هیچ نقطه ی خاکستری ای وجود نداره ... !!!
+ببین محمد ....
_میخوای بریم با هم شام درست کنیم ؟؟
+باشه صبر کن یه لحظه...من....
_نه ! بعد شام با هم صحبت میکنیم دیگه !
+می خواستم یه توضیحی بهت بدم ....
_توضیح نداره لیلا جان ! عزیز من ! شما همسر منی !
+میدونم...
_نه نمیدونی ! اگر نه اما و ولی نمیاوردی !
+آخه ....
_شما همسر منی ، میدونی این ینی چی ؟
ینی این که من عین تخم چشمام بهت اعتماد دارم ،
مثل همین روشنی روز بهت اعتماد دارم !
لیلا جان...تو مثل این آب پاکی برای من ...
فقط خواهشم اینه که به هیچ دلیلی ،
نه به خاطر هیچ کس دیگه ای ؛
نه به خاطر این که من چی فکر میکنم ،
"تو" به هم نریز ....
نه که گذشتت برای من مهم نباشه !چرا مهم هست !
ولی یه چیزایی مهم تره ....
مثل این که شما دلت پاکه ...
با من صادقی ....
فقط یه خواهشی ازت دارم
"جـــــــآن ِ محمـــــــــــــــــد
همینجوری بمون ..... "