غم،صیقل خداست ...
پنجشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۵۲ ق.ظ
بی حوصله تر از آن بودم که بخواهم دعایی بخوانم ...
توفیق اجباری شده بود که جمکران باشم !
در سکوت مطلق نشستم گوشه ای ...
چشمم،
توجهش به چشم های خانمی جلب شد ...
دختری حدودا سه ساله بغلش نشسته بود و مشخص بود که دچار سندروم دان است ...
دستش را دور دخترش حلقه کرده بود ...
سرش را به سر او تکیه داده بود و اشک میریخت ...
شمار اشک هایش از دستم در رفته بود ...
بی وقفه گریه می کرد ....
دخترش را نگاه کردم ...
بی خبر از اشک های مادرش به اطرافش نگاه می کرد
..
قطعا نمی دانست که مادرش چقدر برای آینده ی او مستاصل است ...
ناگهان برگشت سمت صورت مادرش ...
اشک های مادرش را دید ...
بغض کرد و شروع کرد به گریه با مادرش!!
اشک مادرش را با دستش پاک میکرد ...
گفت و گو هایشان را تقریبا میتوانستم لب خوانی کنم ..
مادرش سریع خودش را جمع و جور کرد و شروع کرد به آرام کردن دخترش ...
آن خانم انگار که جلوی چشم های من،
نمایشنامه ی عشق می نوشت ...
یک ساعتی مشغولشان بودم ..
تا قبل آن تنها چیزی که میخواستم آرامش لحظه ای بود ...
آن ها را که دیدم،
دلم خواست دعا بخوانم ...
دعا برای آرامش بلند مدت آن مادر و هر مادری که در بند عشق فرزندش اسیر است ...
هر مادری که با فرزندش ذره ذره آب می شود ...
قطعا خدا من را تا آن جا کشیده بود که این صحنه را ببینم ...
و من خودم بهتر از همه میدانم که چرا ...!
توفیق اجباری شده بود که جمکران باشم !
در سکوت مطلق نشستم گوشه ای ...
چشمم،
توجهش به چشم های خانمی جلب شد ...
دختری حدودا سه ساله بغلش نشسته بود و مشخص بود که دچار سندروم دان است ...
دستش را دور دخترش حلقه کرده بود ...
سرش را به سر او تکیه داده بود و اشک میریخت ...
شمار اشک هایش از دستم در رفته بود ...
بی وقفه گریه می کرد ....
دخترش را نگاه کردم ...
بی خبر از اشک های مادرش به اطرافش نگاه می کرد
..
قطعا نمی دانست که مادرش چقدر برای آینده ی او مستاصل است ...
ناگهان برگشت سمت صورت مادرش ...
اشک های مادرش را دید ...
بغض کرد و شروع کرد به گریه با مادرش!!
اشک مادرش را با دستش پاک میکرد ...
گفت و گو هایشان را تقریبا میتوانستم لب خوانی کنم ..
مادرش سریع خودش را جمع و جور کرد و شروع کرد به آرام کردن دخترش ...
آن خانم انگار که جلوی چشم های من،
نمایشنامه ی عشق می نوشت ...
یک ساعتی مشغولشان بودم ..
تا قبل آن تنها چیزی که میخواستم آرامش لحظه ای بود ...
آن ها را که دیدم،
دلم خواست دعا بخوانم ...
دعا برای آرامش بلند مدت آن مادر و هر مادری که در بند عشق فرزندش اسیر است ...
هر مادری که با فرزندش ذره ذره آب می شود ...
قطعا خدا من را تا آن جا کشیده بود که این صحنه را ببینم ...
و من خودم بهتر از همه میدانم که چرا ...!
۹۷/۰۲/۱۳