روزمره...
از صبح ندیدمش و تا فردا این ندیدن ادامه دارد...
خدا چه قدرتی در خلق محبت در دل بنده هایش دارد که من همین مدت کوتاه را اینطور "دلتنگ" میگذرانم .....
.
.
حس این که تنها به خانه ی پدرت برگردی و مثل دوسال قبل امپراطوری ات را در اتاقت داشته باشی هم حس عجیبی است !!...البته که این دو سال را تمام و کمال در خدمت خانه ی پدر بودم اما با همسر :)
(چرا؟؟
چون من هنوز همانقدر بچه ننه ام که قبل ازدواج بودم!!و پدرم هنوز همانقدر فکر میکند من متعلق به او هستم که با یادآوری خاطراتم وقتی خانه نباشم بغض میکند!!!!!!)
.
.
کسی اینجا برایم نوشته بود:
چون ازدواج کردی وقتی بهت پیام میدم حس میکنم مزاحم وقتت با همسرت میشم.
!!!ازدواج کردم!وارد غار با همسرم که نشدم!!! :|
اتفاقا تنها گذاشتن بعد ازدواج اصلا کار دلچسبی نیست ...
(وقایع پسا ازدواج!)
.
.
خسته شدیم از دور باطل کرونا ..... تمام نشد .... ؟؟؟
.
.
من از دیدن عکس های آنجا آه از وجودم برمیخیزد...جز این حرفی از او ندارم که بخواهم اینجا بنویسم !تمام بشریت در حال تنبیه شدن است و من هم از همین دسته ام!!پشتِ در منتظرانیم.......