هـــــــــــر چی تو بگی .... هــــــــر چی تو بخوای .... !
می گفت هر بار که کارم گیر می کند ،
تربت ِ امام حسین را برمیدارم و می گذارم پشت ِ قاب عکسش !!!
التماسش می کنم ! محال است رد کند !
"می خواستم خانه ام را بفروشم !
سه سال بود در انتظار بودم اما آن خانه را کسی نمی خرید !
آخر سر همین کار را کردم !
یک شب تا صبح برایش از امام حسین روضه خواندم !!!
صبح بیدار شدم دیدم در زدند ... !
یک خانمی ، التماس کنان آمد !
می گفت مردی را در خواب دیده !
و به او گفته شفایش در این خانه است !
سرطان داشته گویا !
می خواست ندیده ، خانه را بخرد !
خانه را فروختیم !
حین ِ جا به جا کردن وسایل ؛
عکس ِ محـــــــــــــــــمود را دید .... !
قاب را بغل گرفته بود و ول نمی کرد !!!
آن مردی که وعده ی شفا را در خواب بهش داده بود
محــــــــــــــــمود ِ من بود ..... !
تا آمدند این خانه
اثری از سرطان در بدنش دیده نشد ...... !"
+خودش برایم تعریف کرد .... !
عمه مینایم را می گویم .... !
خودش از عمو محمود گفت .....
"محمود" شنیدن از دهان ِ او ،
دنیایی بود برای خودش ..... !
امروز که آلبوم بابا را باز کردم و به ته ِ آلبوم رسیدم ،
عکس های پیکر ِ شهید ِ عمو را دیدم ..... !
یک خمپاره درست پشت ِ چشم هایش . . . . .
داخل ِ تابوت آرام خوابیده بود ..... !
به خیلی از دلایل ،
هر بار که این عکس ها را می بینم
لـــــِه می شوم .... !
دلم برایت تنگ شده عمه ...
دوباره قاب ِ عکس ِ محمود را بردار .... !
خاک ِ کربلا را بریز پشتش .... !
یک ذره التماس قاطی اش کن ..... !
بگو این ها از طرف ِ فــــآطمه ..... !
این ؛
عمــــوی من است .... !
که زیر ِ پای چمران ،
خوابیدنش گرفته . . . . !