...
با او شروعش کردم....
با او هم باید تمامش کنم ...
درست فاطمیه بود که پشت درهای حرم
94 را تحویلم داد ........
نوی نو .....
94 را قشنگ نقاشی کردم.....
خییلی قشنگ ......
زیارت چند باره ی 8 امام .....
رسیدن به بزرگترین آرزوهایم ........
یاد گرفتن خیلی درس ها ....
رفتن به خیلی سفر ها ......
تجربه ی خیلی چیز ها .......
اتفاقاتی که طعم تـــلــخ و شـــــیرینـــشان
زیر دندان های روحم مانده هنوز ..........
حال
این تابلوی رنگارنگ 94
که امانتی بیش نبود
باید به صاحبش تحویل دهم و 95 را تحویل بگیرم ......
تا 94 را
بگذارد در پوشه ی عمرم ....
کنار بماند تا آن روزی که با کل پرونده ام ؛
راهی دادگاه عدل جهانی شوم .....
آن زمان که تنها وکیلم ؛
خودم هستم ...
و تنها قاضی ؛
خودش ...........
.
.
+در حسرت جـــنوب بودم ....
خیلی زیآد .....
که همزمان امام رئوف
مرا خواند .....
و نگذاشت بیش از این
جــــآ بمانم ........
+بعد هر مشهدم
یک بار کربلا رفتم .....
م ش ه د
مژده ی کربلا را می دهد به من .....
ح س ی ن
مقدمه چینی می کند دعوتش را برایم .......