آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

گوشه کتابم برای خودم مینوشتم :
"میگذره...
تو فقط دووم بیار" ....یک جاهایی هم از اشک های تنهایی خیس بود ...

وقتی دوباره به آن صفحات میرسیدم با رنگ دیگری مینوشتم "مگه نگفتی میگذره؟؟پس چرا نگذشت؟؟؟؟"

فقط خدا میداند که من با چه خون دلی سه ماه تمام حواسم را میکشیدم روی کتاب ها ...
نه این که درس خواندن سخت باشد برایم نه ...‌

درس خواندن درست وسط مشکلی که هیچ کاری هم برای حل کردنش نمیتوانی بکنی سخت بود ...

راستش را بخواهی هرکسی خوشحال شد جز خودم....

میدانم که من احتمالا تنها کسی باشم که از دیدن "۱" به آن خالصی روی کارنامه اش با خودش بگوید کاش این عدد برای من نبود.‌.....

وقتی رتبه ها آمد همسرم‌ در چشم هایش اشک خوشحالی جمع شد و من....

من فقط به آن عدد خیره شدم و تمآم غصه های پشت آن عدد ...

تمام لحظاتی که با خون دل درس میخواندم و خیلی وقت ها نمیفهمیدم که چه میخوانم .... 

یادم آمد روزهایی را که کتاب به دست گریه میکردم‌....

راستش را بخواهی دلم برای خودم سوخت .... 

شاید برای اولین بار بود که به خودم ترحم میکردم ...

من همیشه به خودم سخت میگیرم اما این بار میدانم که سختی هایی فراتر از حد تحملم روی دوشم بوده ....

میدانم که من تنهایی گناه داشتم ....

خدا همه چیز را میبیند و متاسفانه (و گاهی هم خوشبختانه!) ،

صبر خدا تمامی ندارد . . . 

عاکف...
۱۰ خرداد ۰۳ ، ۰۳:۴۴

به شوخی های همسرم بلند بلند میخندیدم اما ته گلویم درد داشت... درد بغضی سنگین که برای خودم هم عجیب است...
به خدا ما مردم، مرده پرست نیستیم .... ما انسانیم.... انسان از غریزه خودش پیروی میکند و غریزه انسان، به سمت خون شهید کشیده میشود.... چه کسانی که نمردند و کوچک ترین تزلزلی در ما رخ نداد ....
ای خدا انگار که عزیزی از خون خودم را از دست داده ام ...
ای خدا گریه آرامم نمیکند ... دوست دارم زودتر دفنش کنند .. خودم را به مشهد برسانم ... بروم آن گوشه ای که به او دادند تا آرام تر از همیشه بخوابد...با خودش از غمی که روی دلم گذاشته حرف بزنم .... شاید آرام شدم.... شاید . . .


سید ابراهیم عزیزم ...
هیچ وقت گمان نمیکردم اینطور صدایت کنم ....
به سلامت عزیز دلم ...
از طرف ما مردمی که روح و جسممان خسته تر از همیشه شده، یک دل سیر ح س ی ن را نگاه کن ....
هم نشین ِ ابدی ِ حسین باشی عزیز دلم ....


+روسیاهی اش بماند برای حیواناتی از نسل شمر و یزید، که از شهادت مومن خدا در حال خدمت به کشورش فریاد شادی کشیدند....

عاکف...
۰۲ خرداد ۰۳ ، ۲۰:۵۶