امروز که خیره به تصاویر جاده ی نجف به کربلا بودم،
داشتم فکر میکردم گوشه ای از موکبی دورافتاده در پشت جاده ،
برای زنی عرب که تمام زندگی اش را خرج غذای تو می کند،
خوب جایی است برای جان دادن ....
به همان اندازه که دوست دارم گوشه ی حرم در خوابی ابدی بروم،
گوشه ی آن موکب هم !!
اولین خانه ای را که از عراقی ها دیدم،
خانه ای دورافتاده و محروم در شهر بدره بود ....
خانم خانه جلوی پاهایم نشست !
نفهمیدم قصد چه کاری دارد !
دست به پاهایم که برد ،
التماسش کردم که نکند .......
او انگار تمام هستی اش بود این کار و من....
من انگار که تازه فهمیدم چقدر از دنیای عاشقان تو پرت افتاده ام .........
و من حالا انقدر نگرانم که حتی نمیتوانم تصور کنم که هفته ی بعد می توانم گوشه ای از حرم تو برای خودم بنشینم،
سرم را به دیوارهای امن حرمت تکیه دهم و تا جان دارم دلتنگی هایم را اشک بریزم .....
اشک بریزم و دست به دامانت شوم بلکه این بار ،
مرا کنار خودت نگه داری برای همیشه . . .
میتوانم ساعت ها نگــآهت کنم .......
و اندازه ی همان چند ساعت در دنیا،
طعم شیرین آرامش و امنیت را حس کنم ......
کنار تو در حریمت نشستن ،
برایت حرف زدن ،
نگاهت کردن ،
و نگاه سبزت که آنجا از همیشه پررنگ تر میشود .....
مگر بهشت ،
تعریفی غیر از این دارد .... ؟؟؟
پی نوشت :
بابت تمام نظرات بی پاسخ مانده ی شما ، عذر خواهم !