یه گوشه میزمو گذاشته بودم هر امتحانی میدم متعلقاتشو بذارم اون گوشه که کیف کنم از دیدن کندن شرش :|
امروز بعد از گذاشتن کتاب و جزوه ی آخرین امتحان روی اونا،احساس کردم مغز واقعا چه پدیده ایه!که میتونه توی دو هفته این همه مطلبو تو خودش بگنجونه ...
البته صرفا نقش منتقل کننده داره مغز من !
تا قبل امتحان همه چی رو توی خودش نگه میداره و روی برگه خالی میکنه!تا جا داشته باشه برای امتحان بعدی :|
یعنی مورد داشتیم من وقتی داشتم برگمو دوره میکردم سر امتحان؛همه ی مطالب برام جدید بوده و به خودم احسنت گفتم که تا دو دیقه ی پیش انقد بلد بودم :/
از اون موقع به بعد تصمیم گرفتم دیگه چک نکنم برگمو :/
.
معلما هر چه قدر هم غیر قابل تحمل؛
برای نوشته هامون ارزش قائل بودن...
هر چقدر بهتر مینوشتیم
میگفتن خستگیشون در میره...!!!
حس میکردن دارن نتیجه ی زحمتاشونو میبینن انگار ...
استادا کلاسشون بالاست ...
یا میدن تی ای براشون صحیح کنه ،
یا صحیح نمیکنن و به برگه یه نگاه اجمالی میندازن ،
یا بالای برگه مینویسن
"مستدلا و مستندا پاسخ دهید و از اطاله بپرهیزید"
این آخری ها خودشون صحیح میکنن ...
حوصله ندارن ببینن هر کس چقدر تراوشات ذهنی داره...!!
دانشجو باید با عذاب وجدان برگه ی اضافی بگیره از مراقب ...!
.
ترم پیش انقدر بهم فشار اومد که گوشه ی جزوم محکم نوشتم
"لعنت به هر کسی که طی ترم عین آدم درس نمیخونه!"
این ترم هم نوشتم ....
درست نمیشم :/
.
سر امتحانا پیشش می نشستم ...از کنارش نشستن استرسم می ریخت ... وسط امتحان آیین دادرسی نگام کرد،دستمو براش تکون دادم و گفتم
_پاس!
خندید!خیالش راحت شد !از نوشتنش فهمیدم اونم پاس :/
الان این بد نبودااا!جشن گرفتیم که پاس میشیم :/
.
بعد امتحانا همیشه حس عید بهم دست میده!اتاقمو میریزم دوباره جمع میکنم ... از جمع کردن کتابا و جزوه های اضافی لذت می برم ... حتی میرم خرید و لباس میخرم!!تازه صله ی رحم هم میکنم!!از محمد امینم شروع میکنم تا حسینم!!یکی یکی !!!!و عمو محمودم . . .
.
چه چیزی بهتر از این که از امتحان بیای و خوابت نیاد و شهرزادو شروع کنی برای بار پنجم ببینی ؟؟ :)
.
زندگی با همین اتفاقات ِ خوب ِ بعد از اتفاقات ِ بدشه که خوبه :)
.
تو بهترین رفیقی:)
بهترین ِ بهترین...بین یک مشت غریبه ....