بی حوصله ام ...
انقدر بی حوصله، که به پیشت آمدن هم که فکر میکنم،
میبینم خسته تر از آنی ام که سفری چنین طولانی را شروع کنم ...،نه که آنجا را نخواهم نه ...
که دلم طی الارضی سریع میخواهد!!بی چمدان و وسیله ....
سبک ... خودم و چادرم ....
بی دردسر و دغدغه های دنیوی سفر ...
دوست دارم چشمم را ببندم و کنار تو بازش کنم ...
برای منِ خسته،
سهل الوصول ترین مسیر به تو،
محرم است ....
همان گوشه های هیئتت روزنه هایی از کربلاست . . .
من ساعت ها برای خودم و درد هایم گریه میکنم اما تمام نمیشود ...میدانم که باید برای "تو" گریه کنم تا آرام بگیرم ....
میدانم که تا مصیبت های تورا غصه نخورم این بغض، تمام ناشدنی است...
باید خودم را کنار تو بغل بگیرم ...
باید خیالم راحت شود که کنار تو نشسته ام و دعا میکنم ...
۱۶ تیر ۰۳ ، ۲۳:۳۳