آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

...

جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۲۰ ق.ظ

کنار پمپ بنزین توقف کردم تا پیاده شود ...
برف ،سنگین می بارید !
بدجایی بود !

در را باز کرد و گفت
"کاش مسیر طولانی تر بود..."

لبخندی زدم کاملا ناخودآگاه ...
چقدر صادقانه حرف دلش را می‌زند ...
همیشه اوج احساساتش را میریزد در یک جمله و به ساده ترین شکل ممکن به تو تزریق میکند !
الحق که اسمش عجیب به وجودش نشسته ...

دستش را گرفتم و نگذاشتم پیاده شود ...

دلم لک زده بود برای حرف های معصومانه اش ...
حرف هایی که انقدر از عمق وجودش بود،
در عین سادگی،
"وجود" می خواست فهمیدنشان ....

مسیر را طولانی تر کردم ...
به اندازه ی کل تهران مسیر را طولانی کردم ...

غبطه میخورم به حالش ...
میتواند "حرف" بزند...
میتواند حداقل بگوید آن چه را که لااقل "گاهی" باید بگویی...
میتواند حرف بزند و کسی را در احساسش شریک کند ....


بار بزرگی از تنهایی از روی شانه هایت برداشته می شود اگر حرف بزنی  ....


+تازه اول جمعه است ...
تازه دو ساعت گذشته ........
۲۲ ساعت بعدی را چطور بدون تو سر کنم
....

دعا کن بخوابم ...
سنگین بخوابم ....

۹۶/۱۱/۱۳
عاکف...