آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

یک اربعین گذشت ز چشم انتظاری ام...

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۴۶ ق.ظ

کوله ی بابا وسط خانه است و وسایلش دورش چیده شده بود.....
با دیدن هر کدام
خاطرات لذت بخش ترین روزهای عمرم مرور می شود...
خودم وسایلش را امسال جمع کردم....
رفتم و از آن ضدعفونی کننده ها برایش گرفتم...همان هایی که پارسال قبل و بعد از هر وعده ی غذایی
بابا دستش را می آورد و من می ریختم روی دستش!!
می خندید...بلند....میگفت اینا رو می زنی بوی خانوما رو میگیرم!!!!
لیوان استیل کوچک گرفتم که مجبور نباشد حواسش به شکستن لیوان شیشه ای پارسال باشد....
خوراکی هایی که دوست دارد را دستش دادم و گفتم اگر اضافه آمد
دوباره مثل پارسال بایستد وسط جاده و همه را پخش کند.....
تمام کارهای اینترنت موبایلش را انجام دادم...این بار من نبودم که با موبایل من حرف بزند...واتساپ را برایش وصل کردم و برایش نوشتم که دقیقا باید کجا موبایل را روی پرواز بگذارد و کجا ها وای فای دارد و ......
کفش هایش را واکس زدم....
لباس هایش اتو کشیده حاضر بود .......

بابا
آماده ی رفتن بود . . . . . بدون من . . . .

بابا رفت . . .  

حالا مانده . . . .

وسایل مامان و بابا یک هفته است که روی نیمکت است....
کوله ای که پارسال بردم....یک سری لباس هایم که مناسب بود برای سفر (طبق تجربه!!)
انگار که همه چیز دآد می کشد که فقط "من" جا ماندم!!!!!

دو تا پاسپورت روی سکو....دو تا بلیط.....
قرار بود سه تا باشد !!!!!!
قرار بود صفحه ی چهارم پاسپورتم بنویسند "فاطمه علیمحمد دهقانی"!!!!!
نشد . . .
پاسپورتم ناکام تر از خودم. . . . .

می گویم....این کنسولگری ها که ما این همه ازش خواندیم
حمایت نمی کنند از جاماندگان؟؟؟؟؟؟


می گویند زیر قبه ات
دعآ بی برو برگرد مستجاب است!!!!
زیر قبه
داشتم دعا میکردم که قرار بعدی اربعین باشد....من و مادرم!!!
یک لحظه فقط از دلم رد شد....فقط از دلم رد شد ......
حتی وقت نکرد به زبان ِ دلم بیاید....فقط رد شد .......
که اگر من هم نیامدم
مامان از اربعین جا نماند !!!!!!
ای دل وامانده ..... که می مردی اجازه ی عبور به قسمت اول دعا را نمیدادی؟؟؟؟؟؟
حواسم نبود که زیر قبه ام!!!یک اشتباهی کردم........
تو چرآ جدی گرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ترسیدی بزند زیر دلم این همه رفت و آمد ؟؟؟؟؟؟
رفت و "آمد" که به کار دل نمی آید ......
من یک عمر است
رفت و "نیامد" میخواهم ......!!!

حالا یک رفت و آمد دیگر من کجای جهان را تنگ می کرد ؟؟؟؟؟

+می دانی مامان ... ؟؟؟
هواپیما که از زمین بلند شد
دلم برایت خوشحال تر از همیشه شد .....
به آرزویت رسیدی......با پدر
دو تایی
اربعین
کربلا ........!!
نجف گوارای نفس هایت باشد .....
و کربلا ......

۹۵/۰۸/۲۴
عاکف...