آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

کسی جز تو نفهمید مرا ....

چهارشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۲۹ ب.ظ

سر سلام نمازم،
متوجه شدم قلبم بیش از حد تند می زند ...

چندین مرتبه حواسم جمع شد ..
رکعت های آخر نماز
پر از استرس‌ میشدم...!

علتش را کند و کاو کردم...
فهمیدم وقت نماز
حواسم تماما جمع استرس هایی است که بر دوشم است ...
بعد هر نمازی هم با بغض به سجده پناه می بردم !

یاد آن شبی افتادم که زلزله آمد ...
بابا به تشویشم لبخند زد :
به کجا میخوای فرار کنی بابا؟هر جا بری زیر دست خدایی ...

حالا فهمیدم اگر زلزله نباشد هم‌
خیلی اتفاقات هست که نمیتوانم ازشان بگریزم ...
از خیلی اتفاقات مثل زلزله نمیتوان در رفت ....
هر طرفی را نگاه کنی جز به خدا
به کس دیگری نمیتوانی التماس کنی ....
از دست کس دیگری کاری بر نمی آید ....
گاهی انگار با تو بازی‌ میکند ...
تمام راه ها را سد میکند ...
تا اجباری هم که شده به طرف او بدوی ....

یاد آن شعری افتادم که دوران مدرسه حفظش کرده بودم ... :

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
و اندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
 
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم.....

گفت: ای دیوانه لیلایت منم...
 در رگ پنهان و پیدایت منم....

سال ها با جور لیلا ساختی
 من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت!
غیر لیلا بر نیامد از لبت!

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی...
 
حال این لیلا که خوارت کرده بود
 درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم...


چه لذتی داشت این شعر را دوباره نوشتن ... دوباره زمزمه کردن...
میگفت باید شعر زیاد بخوانم ...
این یکی را راست میگفت ...
دیوان زیبای قیصرم را باید دوباره بگذارم بالای سرم ...
از همان روی جلدش شروع کنم
"و قاف،حرف آخر عشق است ...
آنجا ‌که نام کوچک من آغاز میشود ..."

دارم فکر میکنم این مدت به اندازه ی کافی خلوتم را با اشک پر کرده ام ...
به اندازه ی کافی و هر آنقدر که یک انسان گاهی احتیاج پیدا میکند تنهایی هایم را بغض کرده ام ...
احساس میکنم حالا که دوباره مرا خوانده ای،
راهی تا امن و امانم نمانده ....
امن و امان ،
یعنی تو...
حتی از این فاصله ...
امن و امان یعنی معجزه ی عـــــــــــــلی را دیدن ...
چه گوشه ی نجف باشی..چه گوشه ی خانه ...
امن و امان یعنی حضرت پدر ،
فاطمیه به داد دلت برسد ...

۹۶/۱۲/۰۲
عاکف...