فکیفَ اصبرُ علی فراقک...؟؟
چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۵:۲۱ ب.ظ
تهران زیر پایمان بود ..
آسمان ابری ابری بود ...
گه گاهی نم باران می زد ...
احساس آرامش کاملی داشتم تا قبل این که بگوید
"توی هر کدوم این خونه ها عشق هست...
همه دارن با عشق زندگی میکنن!زندگی بدون عشق که جلو نمیره ...."
به این اندیشیدم که گاهی هم زندگی،
با عشق است که جلو نمی رود ...
تا عشق را کنار نگذاری
چرخ زندگی نمیچرخد !
شاید البته و من فعلا فقط در مرحله ی نظریه پردازی هستم !
:)
پ.ن:
شهید بهشتی که درس بخوانی ،
اصولا پایگاهت باید کهف باشد ....
نمیدانم چه قفلی به پای من خورده که هر بار سختم می آید برای آمدن !
ازت مچکرم که پیشنهادش را دادی ...
ممنونتم که به هر شیوه ای مرا هم با خودت بردی ...
آسمان ابری ابری بود ...
گه گاهی نم باران می زد ...
احساس آرامش کاملی داشتم تا قبل این که بگوید
"توی هر کدوم این خونه ها عشق هست...
همه دارن با عشق زندگی میکنن!زندگی بدون عشق که جلو نمیره ...."
به این اندیشیدم که گاهی هم زندگی،
با عشق است که جلو نمی رود ...
تا عشق را کنار نگذاری
چرخ زندگی نمیچرخد !
شاید البته و من فعلا فقط در مرحله ی نظریه پردازی هستم !
:)
پ.ن:
شهید بهشتی که درس بخوانی ،
اصولا پایگاهت باید کهف باشد ....
نمیدانم چه قفلی به پای من خورده که هر بار سختم می آید برای آمدن !
ازت مچکرم که پیشنهادش را دادی ...
ممنونتم که به هر شیوه ای مرا هم با خودت بردی ...
۹۶/۱۲/۱۶