آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

عشق...

يكشنبه, ۳ دی ۱۳۹۶، ۰۷:۲۰ ب.ظ

نسیم خنکی حال دلم را خوب میکند...
پاهایم آهسته آهسته در خاک‌ها فرو می‌روند...
غرق میشوم در رویا!....

ناگهان پرنده‌ای می‌پرد؛
نگاهش میکنم .... به اوج دارد می‌رود!
از جلوی چشمانم محو می‌شود!
اینجا کجاست!؟
کجا ایستاده ام!؟؟

ندایی مرا می‌خواند...
قدم قدم به جلو می‌روم و یک گوشه دنج می‌نشینم...
دنج ترین گوشه دنیاست انگار...
شبیه شش گوشه است انگار.....

صدایی در گوشم می‌پیچد!
صدای ابراهیم ِ من است...
دارد می‌گوید:


همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم؛
و آن "عشـق" است...

میخواهم به پای موسیقی صدایش سجده کنم که صدای خمپاره تمام افکارم را ویران میکند . . .

ناگهان به خود می‌آیم؛
چشم هایم باز میشود و دلم بی تاب...
این‌طرف و آن‌طرف را می‌نگرم...
دنبالش می‌گردم...
نگاهم به دور دست ترین نقطه خیره می‌ماند...

قافله ای از میان آب های اطراف زمین طلائیه میگذرد...
مهدی باکری با همان لبخند همیشگی اش برمی‌گردد نگاهی می‌کند و می‌گوید...
"قافله ما قافله ی از خود گذشتگان است هر کسی که از خود گذشته نیست با ما نیاید..."

فریاد میزنم که صبر کنید میخواهم بیایم!
قافله دورتر و دورتر میشود، میدوم به سمت آب...
سیم خاردار ها مانع اند...
یاد این سخن ابراهیم همت می افتم؛
در پوست خود نمی گنجم!
گمشده ای دارم و خویشتن را در قفس محبوس می بینم، می خواهم از قفس به در آیم، سیم های خاردار مانع اند...
فریاد میزنم!
که ای قافله صبر کنید .....
اما دیگر دیر شده ...قافله رفته است و جا مانده ام...
جا مانده ام . . . .

باید که این بار جا نمانم...
باید که آماده شوم...
باید مشغول عشق باشم ....
ای کاش این بار به پایتان برسم ....

صدای شهید آوینی درون گوشم می‌پیچد و می‌گوید:

 
جایی برای ای کاش‌ها و اگرها باقی نمانده ...
عاشورا هنوز نگذشته است....
و کاروان کربلا هنوز در راه است!
و اگر تو را هوس کرب و بلاست؛
بسم الله...

پ.نوشت:
فکر میکنم 4 سالی میشود طلائیه را ندیدم...متن ، چیزی نبود جز حاصل گوشه ی امامزاده نشستن .... !!!

+طلائیه راهت می دهند به شرطی که برای رفتنش لحظه شماری کنی ... نه دست دست !!

۹۶/۱۰/۰۳
عاکف...

نظرات  (۱)

۲۰ دی ۹۶ ، ۰۲:۲۲ .. مَروه ..
بیا و امسال دانشجویی ثبت نام کن
سخت هم بگذره می ارزه
پاسخ:
مگه با مدرسه رفتیم فول امکانات بود؟؟؟ 😂😂
یه لیوان دست ما ندادن :/
منو از سختی نترسون بنده ی خدا من جهادی دیده ام :)))