رنگ خون گرفت نو بهار ما..... شد شهید ع ش ق شهریار ما ...
حال او حال دیگری بود
قلب
جور دیگری می تپید
نفس
جور دیگری می آمد و می رفت
تو گویی که روحش
سودای پرواز به سر داشت ...
عاشق با همان حالش
رو به قبله ی معشوق
ایستاد و دو رکعت نماز عشق
اقتدا کرد
به سردار عشاق ...
اما...
دیگر سرش روی تنش سنگینی میکرد
وقتش رسیده بود
جای نماز
مرگ را اقتدا کند
به سردار عشق ...
ابن الخمینی که
جهادگر عرصه علم بود
به فرمان ولی
به راه افتاد
این بار می رفت
تا که قله ای را فتح کند
قله ای که
جز پاک باخته ها
کس دیگری توان فتحش را نداشت...
.
شهریار ما
به راه افتاد
طوفانی از عشق
بر سر راه او مانده بود
طوفانی که
جآن می ستاند...
شهریار اما
بی قرار تر از هر وقت دیگری
دل به راه طوفان زد
کوله بار پر از خدایش
انگیزه رفتن را در جان او دو چندان کرده بود...
او..
مرگ را به ح س ی ن
اقتدا کرد و
این شد
که شهید شد ...
لبخند زنان رو به خدا
می شتافت و می رفت...
و چه دل ها
که شیفته ی همین رفتنش شدند
شیفته راه شهادتش شدند...
چه جان ها که بی قرار دیدارش شدند
و چه روح ها که به امید وصالش به پرواز در آمدند...
سالگرد شهادت شهید شهریاری
مصادف شده با روز هایی
که زمزمه دل ها ح س ی ن است
و شوق پا ها
رسیدن به کوی ح س ی ن...
سالگرد شهادت اویی که هم دعای اللهم اجعل محیای محیای ِ زیارت عاشوراهایش مستجاب شد
و هم دعای اللهم اجعل مماتی ممات محمد و آل محمد ...
این 8 آذر
چه شکوهی دارد...
و تو...
ای شهریار دل
چه عظمت مضاعفی داری
در کنار مولایت ح س ی ن...
+دعایمان کن...که محتاجیم!
+فاتحه فراموش نشود؛لطفا ...