جان من گوید ح س ی ن ؛ ایمان من گوید ح س ی ن؛ تیر خورده،غرق خون، چشمان من گوید ح س ی ن....
شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۴ ب.ظ
من الغــــریب ؛
الی الحبـــــیب .....!
الی الحبـــــیب .....!
مشغول ِ رجز خواندن برای ح س ی ن بودند ؛
که صدای پای اسب حبـــــــیب
و یارانش می آید ..... !
می گویند آقا یک لبخند ِ پیروزمندانه بر لبش می نشیند .... !
ح س ی ن ؛
این جا به حبیب افتخار می کند .... !
آقا ؛
وقتی سر حبیب را هنگام جان دادنش بر دامن می گیرد ،
همان حرفی را می زند که وقت پرتاب خون شش ماهه اش زد ..... !
.
.
حبــــــیب جآن ..... !
وارد ِ باب الراس که می شوی ؛
نمی دانی به تـــــــــو فکر کنی ؛
یا به شــــومی ِ قتله گــــــاه ِ ح س ی ن .... !
+حبیب کربلایی .... !
می دانم که امشب
شب اصحاب است .....!
و مگر تو حبیب نیستی .... ؟!؟
و مگر
کـــــــــربلایی ننامیدنت .... ؟!؟
++پست های آبریزان یک روز عقب بود!
پست قبل را بگذارید به حساب دیشب !
که صدای پای اسب حبـــــــیب
و یارانش می آید ..... !
می گویند آقا یک لبخند ِ پیروزمندانه بر لبش می نشیند .... !
ح س ی ن ؛
این جا به حبیب افتخار می کند .... !
آقا ؛
وقتی سر حبیب را هنگام جان دادنش بر دامن می گیرد ،
همان حرفی را می زند که وقت پرتاب خون شش ماهه اش زد ..... !
.
.
حبــــــیب جآن ..... !
وارد ِ باب الراس که می شوی ؛
نمی دانی به تـــــــــو فکر کنی ؛
یا به شــــومی ِ قتله گــــــاه ِ ح س ی ن .... !
+حبیب کربلایی .... !
می دانم که امشب
شب اصحاب است .....!
و مگر تو حبیب نیستی .... ؟!؟
و مگر
کـــــــــربلایی ننامیدنت .... ؟!؟
++پست های آبریزان یک روز عقب بود!
پست قبل را بگذارید به حساب دیشب !
۹۴/۰۷/۲۵