آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

تو تابلوی حاصل ِ دستان ِ هنرمند ِ خدایی...

پنجشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۴۳ ب.ظ

هدیه ی تولدش را دادیم ...
یک کت و شلوار مردانه در سایز کوچک!!
کتش را آورد و گفت برایش بپوشانم !
شلوارش را تنش کردم..کمربندش را بستم ...
با کشیدن کت روی تنش،
تیر خلاص را زدم!!

نگاهش کردم  ...
موهای طلایی اش را ...
چشم های درشتش را ...
مژه های بلندش را ‌‌‌‌...
کت در هیکل کوچک و تپلش ،
در بهترین حالت ممکن نشسته بود !!

دورت بگردم ....
چقدر حضورت در زندگی ما،
امید بخش بود و روح بخش ......
چه روزهایی که با باز کردن در اتاقم و وارد شدنت،
حال بدم را ازم گرفتی ...

چه روزهایی که غم های دلم را با دیدنت فراموش کردم ...


روزی که به دنیا آمد را فراموش نمیکنم ...
همان موقع هم چشم هایش درشت بود ....
همان لحظه ای که دیدمش عاشقش شدم ...
از همان لحظه دوست داشتنش در تمام سلول های بدنم رسوخ کرد ....

این مدت فقط در چشم هایش نگاه میکنم ‌‌...
هزار باره می بوسمش ....
و به یکشنبه ای فکر میکنم که قرار است ببریمش برای عمل .....
روزهای بعد یکشنبه در ذهنم نقش می بندد ....
چطور میتوانم روی تخت بیمارستان ببینمش ....
تحمل نگاه ِ درد آلودش را ندارم ....
من عادت دارم او را دائم در حال دویدن ببینم ...
محمد امینی که از روی مبل ها نپرد ،
اتاق من را به ویرانه تبدیل نکند،
شیطنت نکند ،
که محمد امین نیست !!

دلم میخواهد دستش را بگیرم و دوباره در صحن های امام رضا همراهش بدوم....

محمد ِ امین ِ من ....!
نمیتوانم تحمل کنم درد کشیدنت را ....
نمیتوانم .....

کاری از دست من برایت برنمی آید جز این که تمام فکرم را به تو اختصاص دهم ...
روز و شب برایت دعا بخوانم ....
و به ح س ی ن بسپارمت .....
که او ،
بهترین ِ  امانتداران است ‌‌‌‌‌.....

+ازم قول گرفته بود دوتایی بریم کبابی !!!!

فکر کنم امشب باید ببرمش ....

قبل از این که از درد نتواند بلند شود ...

۹۷/۰۵/۱۸
عاکف...