آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است ....

چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۲۶ ق.ظ
شب عجیبی بود ...
سرم داد نزد اما با ولومی بلندتر از حالت عادی حرف زد ...
ترسیدم !
توی خودم رفتم ...
بعد ساعتی بغض کردم ...
هر چه حرف می زد نمی توانستم راحت جوابش را بدهم‌...
برای او همه چیز عادی بود و من تلنگر خورده ای گیج بودم که نمی دانستم چرا انقدر ترسیدم‌...
ترسیدم....
ترسیدم از این که روزی بخواهد محبتش را از من دریغ کند ...
ترسیدم از وابستگی خودم ...
ترسیدم از این حجم نیازی که به او دارم ...
ترسیدم از زندگی ای که بی او ،
به آنی فرو میپاشد ...
مگر چقدر میتوان یک نفر را دوست داشت؟؟
قلب آدم تا کجا ظرفیت دوست داشتن دارد؟؟
مگر این دل چقدر بی انتهاست ... ؟؟؟
شب ،
اشک چشم هایم را کنارش رها کردم ...
تا ببیند من توان بی مهری او را ندارم ...
ببیند که من به قدری معتاد او شده ام که صدایی که مهربان نباشد را تاب ندارم ...
اشک چشم هایم،
شاید طلب محبت او بود ....تا دلم را آرام کند ....
و من انقدر عاشق شده ام که حاضرم این وابستگی را در گوشش جار بزنم تا بشنوم حرف هایی را که دلم می خواهد ....
.
.
.
+چقدر جالب است کسی که در خواب حرف میزند!
یک ساعتی شده که خوابش برده...عین این یک ساعت را بلند بلند با من حرف زده :)
۹۸/۱۰/۱۱
عاکف...