آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

به اندازه ی غــم،تو را دوست دارم...

سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۳ ق.ظ

به قول خاله ،
"نوجوان" که بودم ،
کتاب داستان های خارجی خیلی دوست داشتم!
سری کتاب های آر ال استاین ،جودی،مدرسه سنت کلر،آن شرلی و هر چه از این داستان ها بود!

کتاب های انید بلایتون؛از همه بیشتر جذابیت داشتند !با خواندن کتابی که شخصیت اول و شرور آن الیزابت نام داشت‌...در یک مدرسه ی شبانه روزی ...
مدرسه ای که به نظرم خیلی‌دوست داشتنی می آمد!!

با خواندن آن کتاب انگار که دنیایم را با دنیای الیزابت یـــــــکی میکردم!از زندگی خودم کَنده میشدم و با الیزابت در مدرسه اش زندگی می‌کردم!

مدرسه را در یک باغ سبز شبیه به ویلاهای بانک کشاورزی در شمال تصور میکردم که استخر،زمین بازی؛غذا خوری،ورزشگاه؛سالن بدنسازی و ... دارد!
یک هیئت منصفه متشکل ازخود بچه ها !یک استاد موسیقی ِ فهیم!
و مدیرانی با نگاهی عمیق و خیرخواهانه !


بعضی اوقات لازم است که آدم از دنیای خودش بلند شود و برود هر جایی که احساس می کند آرامش هست ...!!
همیشه لازم نیست که حتما یک "شخص" کنارت باشد تا آرامت کند ...
کتاب ها در کنار خیال پردازی های خودت‌...یک تفکر که از ذهن "نویسنده" نشات میگیرد و ساختن تصویرش با ذهن "تو"ست ...

اصلا آدم می تواند یک رمان عشقی باز کند و غرق عشق ِ با سرانجام دو نفر شود ...
رمانی مثل "همخونه" ....
از شهاب ِ یخ زده ی مغرور ِ ۴شانه تا یلدای گرم ِ دانشجوی ادبیات با هیکلی ریزه میزه و لبخندی همیشه بر لبش که از روز عاشق شدنش،خنده هایش بند میشود به خنده های نادر و کمیاب ِ شهاب ...
آن روز برفی ِ داستان که قامت شهاب بین ۴چوبِ در جای میگیرد،حس شیرین ِ دیدن شهاب بعد از دو هفته به من هم منتقل شد!!!
.
.
آیا به من نمی آید که رمان عشقی‌ یا داستان های کودکانه ی خارجی‌ بخوانم؟؟ :/
اما میخوانم!!!زیآد هم می خوانم :)))

.

.

بی ربط نوشت :

از بـــــــــــــــــزرگترین لذت های دنیا ،

داشتن خاله ای است که همزمان ؛خاله است ، رفیق است ، خواهر است !

و از مصیبت های دنیا ،

ازدواج کردن آن خاله است ...

که نمیتوانی ساعت یک نصف شب در خانه اش را از سر دلتنگی بزنی !!!!

یادم است که اولین صبحی که خاله سعیده عروس شد ،

گوشواره ای را که به من هدیه داده بود دستم گرفته بودم و مثل ابر بهار برای عزیز ِ از دست رفته ام اشک می ریختم !!!!!!!

خلاصه این که

کـــآش الان اینجا

کنارم بود !

عجیب ،

فکرم کنارش پرسه می زند تا از هـــــــــــر دری برایش بگویم....

او ؛ کسی است که بیـــــــــــــــــــشترین لذت را از همنشینی اش به من می دهد ....

۹۶/۰۴/۲۰
عاکف...

نظرات  (۱)

۲۰ تیر ۹۶ ، ۱۴:۴۵ مــ. مشرقی
رمان همخونه چیه انقد همه میگن؟ من تنها یه بار یه کتاب رمان عشقی ایرانی خوندم از ردیف همین همخونه و اینها، به نصف نکشید گذاشتمش کنار.

خدا خاله تونو حفظ کنه.

درگیر شدید شما هم؟ به سلامتی تا باشه درگیری عشقی :))
پاسخ:
رمان های با این موضوع خیلی زیاده!
مثل قرار‌نبود و امثالش!منتها اکثرا رمان های سخیفی اند!
رمان همخونه چاپ شده !نگارشش هم به نسبت بهتره!
البته رمان،رمانه دیگه :)
قشنگ معلومه آدم سرکاره :)))
.
متشکرم :*
.
آدمیزاد درگیر نشه چیکار کنه؟؟
:(