آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

ای بغض فروخورده . . .

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۶ ق.ظ

همه چیز تمام شده بود ...
مانده بود خداحافظی و بدرقه کردنش ....

با همه خداحافظی کرد ...
من ماندم فقط ...
ایستادم مقابلش ...
ب غ ض بود که حالا حمله کرده بود . . .
ازم خواست گره شنلش را ببندم ...

دستم رفت سمت بندها اما می لرزید . . .

دستم ناگهانی خیس شد ...
سرم را بالا گرفتم ...
اشک هایش بود که راه افتاده بود ....
چشم های درشتش بالاخره راه داده بودند به اشک ها ....
بغلش کردم . . .
از آن بغل ها که بین سختی های اعتکاف،
من را کناری‌کشید و آرامم کرد . . .


انگار که عزیزت را بخواهند ازت جدا کنند ....

داشتم فکر میکردم
رفیقم،
چقدر غریبانه رفت ....
چقدر دلم میخواست یک دل سیر جلوی چشم هایش اشک بریزم ....
اما از آن وقت هایی بود که :
"ای بغض فروخورده مرا مرد نگه دار .....

  تا دست خداحافظی اش را بفشارم . . . ."
.
+حس کردم دارم کوه جا به جا میکنم
وقتی بی توجه به حرف های پریسا ،
چندتا سوال روتین پرسیدم و راهی اش کردیم . . . .
.
از ته ته دلم
به ح س ی ن
سپردمت . .‌ .
پری جان ِ من ....

۹۶/۰۵/۱۱
عاکف...