آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

یک کربلاء ع ط ش . . .!

آبــ ریـ ــــزان

".....کناره‌گیر در دنیا، همانند کناره‌گیری کوچ‌کننده از آن،

و نگرنده به دنیا، به دیدة ترسندگان از آن،

آرزوهایت از آن (دنیا) بازداشته شده

و همت و تلاشت از آرایش‌هایش برگرفته شده،

از شادمانی‌اش به سان چشمی که بر آن چیزی بخورد و

آب‌ریــــ ـــزان

شده و بسته گردد،

چشم پوشیده و اشتیاقت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور است....."

قسمتی از زیارت ناحیه ی مقدسه،

در وصف ثارالله ....

از زبان ِ آقای زمانمان...

.


اَللّهُمَّ یا رَبِّ نَشکوُ غَیبَةَ نَبِیّنا وَ قِلّةَ ناصِرنا،


وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنا و شِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا،


وَ وُقَوعَ الفِتَن بِنا وَ تَظاهُرَ اْلخَلْقِ عَلَیْنا،


اَللّهُمُّ صَلِّ عَلی محمّد وَ آل محمّدٍ


وَ فَرِّج ذلِکْ بِفَرَجٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ،


وَ نَصْرٍ وَ حَقٍّ تُظْهِرُهُ....
.
.
+این جا،نظرات تایید نمیشوند !

بایگانی

مقر فرماندهی

اینجا ؛ همــــت بی ســــــر شده ....

جمعه, ۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۹ ب.ظ

یک گوشه ی دنج ....
یک نگاهی که هــــر طرف را بچرخد
جز فـــــــــــرمانده را نبیند .... !
یک نـــــفـــــس به عمــــق ـ آب های آبــــی اش .... !
یک چــــادر ِ خاکی شده از خــاک های آسمـــــانی اش .....

یک حــــــــال ِ خــــوب .... !
درست همان وقتی که هیچ چیز آرامت نمی کند .... !

و حالا این منم که با دست به شانه های خیالم میزنم و بیدارش میکنم از این رویای نمی دانم چندساله !!!!
و با خودم فکر می کنم که می توانم امسال این رویا را صادقه کنم یا نه ... ؟!؟!
همه ی غم های دلم را در چمدانم جا کنم و بنشینم همان کنج اتوبوس و انقدر به شیشه تکیه کنم و بخوابم که بالاخره صدایم بزنند و بگویند رسیدیمـــ .... !
و من دوباره در عین ناباوری زل بزنم به گنبد ِ طلایی ِ خوشگلش و دوان بروم تا سجده کنم کنار ِ آب های دور دستش ..... !
چشمم را خیره کنم به چـــــــــــــــشم های همت .... !
و انقدر برای چشم هایش دردهایم را از چشم هایم بیرون بریزم
که دیگر دردی نماند در من که آزارم رساند ...!

_ببین .....
این "من" با آنی که آخرین بار همینجا دیدی
هیچ فرقی نمی کند ....!
فقط .... روزگار کمی زهر بهش خورانده ......
یک بار .... همت جان فقط یـــــــــــــــــک بار ......
با من؛
سه راهی شهادت را قرار بگذار دوباره .............
من دارم زیر ِ بار ِ دلتنگی خفه می شوم ..... !


این بار اگر طلائیه را بارانی ببینم ؛
جای خاک ؛
بارانش را جمع می کنم .... !

.

.

.
+امسال قرارم را بر این گذاشتم ،

که بعد از عید ِ پدر مشکی پوشی را آغاز کنم .... !

ان شاءالله روزشمار ِ محرم از فردا ....

۹۵/۰۷/۰۲
عاکف...