آن محبت هاى لیلى، کرد مجنون را اسیر...ور نه آن بیـچـاره را میـل گرفتــارى نبــود!
يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۱۹ ب.ظ
دیشب لا به لای آن همه خواب ،
برای لحظاتی خودم را نشسته در کنارت دیدم...
کنار سکوهای حرم که پر از گل شده بود نشستم .....
می دانستم موقتی است...با خودم گفتم همینجا باید به خودت التماس کنم که دوباره ببینمت ....
می دانی....حس غریبی بود کنارت بودن....
چقدر همان چنددقیقه ای که از ته دل کنارت گریه کردم رویایی بود ....لحظه به لحظه حس می کردم تمام غصه هایم یکی یکی فرومیریزند .....
همان چند دقیقه که دست به دامانت شدم مرا امیدوار کرد ....
حالا من یک امیدوار شده ی درمانده ام...
و تو هیچ کسی را ناامید نمیکنی ...
حتی من .....
برای لحظاتی خودم را نشسته در کنارت دیدم...
کنار سکوهای حرم که پر از گل شده بود نشستم .....
می دانستم موقتی است...با خودم گفتم همینجا باید به خودت التماس کنم که دوباره ببینمت ....
می دانی....حس غریبی بود کنارت بودن....
چقدر همان چنددقیقه ای که از ته دل کنارت گریه کردم رویایی بود ....لحظه به لحظه حس می کردم تمام غصه هایم یکی یکی فرومیریزند .....
همان چند دقیقه که دست به دامانت شدم مرا امیدوار کرد ....
حالا من یک امیدوار شده ی درمانده ام...
و تو هیچ کسی را ناامید نمیکنی ...
حتی من .....
۹۹/۰۱/۱۷